7 هشدار کلیدی که نشان میدهد خودتان را زیر پا میگذارید!
راهنماتو-همه ما مقداری سالم از احترام به خود را مطالبه میکنیم و میخواهیم باور کنیم که این احترام را به خودمان میگذاریم. خودمان را در تأییدات مثبت غرق میکنیم، حسابهای اینستاگرامیای را دنبال میکنیم که همیشه جملات الهامبخش میگویند و شاید گاهگاهی در جلسات مشاوره هم شرکت میکنیم.
به گزارش راهنماتو، اما اگر خود-تردیدی زشتتر از آنچه فکر میکنیم باشد چه؟ اگر شک به خود درست در مقابل چشممان باشد و همان رفتارها و عاداتی باشد که حس میکنیم مفید و مناسب هستند چه؟ اگر بدون آنکه آگاه باشیم مشغول انتقام از خودمان باشیم چه؟
با فانی لندهمراه باشید زیرا میخواهیم نشانههایی از عزت نفس پایین و خود-تردیدی را با شما در میان بگذاریم که شاید تاکنون فکر میکردید رفتارهای مفید و ناشی از خود-باوری هستند:
1.متزلزل هستید و تصمیمات را در لحظه آخر تغییر میدهید
موقعیتهایی هستند که تغییر تصمیم در لحظه آخر معنادار و مفید است. بنابراین اشتباه نکنید. گاهی فوریتی پیش میآید، کسی بیمار میشود یا همسترتان در خانه گم میشود و مجبور هستید که قراری را لغو و به بعد موکول کنید. در اینجا منظورمان تصمیمهای سریعی است که بدون فکر قبلی میگیرید و بعد مجبور میشوید که با بهانههای مختلف آنها را کنسل کنید. مثلا سریعا به دعوت دوستانتان واکنش مثبت میدهید اما لحظه آخر قرار را لغو میکنید؛ آن هم نه با دلایل پذیرفتنی بلکه برای آنکه روی مبل جلوی تلویزیون دراز بکشید و فیلمهای بیمایه تماشا کنید. هیچ ایرادی ندارد که دلتان نخواهد با بعضی آدمها رفتوآمد داشته باشید، ایراد آنجاست که ابتدا دعوت را قبول میکنید اما بعد در لحظه آخر لغو میکنید. لغو لحظات آخری قرار به دیگران صدمه میزند و باعث میشود آنها به سطح تعهدات شما تردید پیدا کنند. با این کار ارزش خودتان را کاهش میدهید.
2.متأسفم، متأسفم، متأسفم
برای هر چیزی معذرت میخواهید. یک تصادفا پا روی پایتان گذشته است و میگویید: تقصر من بود؟ باریستا سفارشتان را اشتباهی میآورد، باز هم مقصر شمایید؟ عمیقا و سریعا معذرتخواهی میکنید؟ معذرتخواهی و ابراز تأسف برای خطایی که مرتکب شدهاید، آن هم از عمق وجود بسیار ارزشمند است. اما اگر بیخودی و بیدلیل مدام عذرخواهی و ابراز تأسف میکنید، نشانه باادبیتان نیست. حقیقتا دارید خودتان را حقیر میکنید.
3.کمدتان خالی از لباسهای مناسب برای لحظه حال است
برای لحظه اکنون و حالا لباس نمیخرید. برای کسی که در آینده میخواهید بشوید لباس میخرید. این کار آن تأثیر انگیزهبخشی که فکر میکردید را ندارد. نگاه کردن به لباسی که کوچکتر از سایز فعلیتان خریدهاید تا انگیزهای برای لاغرتر شدنتان پیدا کنید، نیز همینطور. لباسهایی که خریدهاید تا یک روزی در آینده در مهمانیهای پرزرق و برق بپوشید هیچ شادیای نصیبتان نمیکنند. صبحها لباس پوشیدن تبدیل به منبعی از اضطراب شده است: نکند لباسی که میپوشم من را خوشتیپتر، باحالتر و مناسبتر جلوه ندهد. با این کار هم خانه را پر از اشیائ بیاستفاده کردهاید و هم منتظر روزی هستید که به قدر کافی شایستگی پوشیدن فلان لباس را داشته باشید. در آرزوی روزی هستید که تصویری کامل و بااعتمادبهنفس از خودتان داشته باشید اما لحظه حال را با زمزمه کردن این جمله که «به قدر کافی در حال حاضر خوب نیستم»، هدر میدهید.
4.همه با من موافق هستند
مسئله این است که وقتی اطرافتان را صرفا از آدمهایی پر میکنید که همیشه با شما در همه چیز موافق هستند، صرفا خودتان را در اتاق انعکاس قرار میدهید که صرفا صداهای موافق میشنوید. در رسانههای اجتماعی صرفا مطالبی را مشاهده میکنید که با شما همراستا هستند. در اطرافتان یک قلعه ساختهاید که شما را دچار خطای تأیید میکند. در باورهای شما هرگز به چالش کشیده نمیشوند. معنایش این است که حتی باورهای غلط، متأسفانه، میتوانند تبدیل به گلولههای بزرگی از ارزشهای اصلی شوند، درحالیکه شما فکر میکنید که آدم با ذهنی باز هستید اما در واقع شما اصلا خودتان را در معرض انواعی از عقاید قرار ندادهاید و نمیدانید که حقیقتا تا چه اندازه پذیرای عقاید مخالف خودتان هستید. اگر به جای کنجکاوی روشنفکرانه، اطرافتان را پر از آدمهای موافق کرده باشید، معنایش این است که از اینکه خطا کنید هراس دارید. قطعا نباید آدمهای بیرحم و بیشفقت را تحمل کرد اما تصور کنید که همیشه صرفا در حلقه افرادی باشید که همه حرفهای شما را تأیید میکنند.
5.اهل خرید تخفیفی هستید
مثل سگ شکاری تخفیفات را بو میکشید و حواستان جمع است که حتی یک حراج را هم از دست ندهید و به خودتان افتخار میکنید که هرگز بهای کامل هیچ چیزی را پرداخت نمیکنید. اما این رفتار تبدیل به نوعی وسواس در شما شده است. شبها تا دیروقت بیدار میمانید تا از تخفیفات اعلامی سایتها جا نمانید، کلماتی مثل حراج جمعه سیاه، حراج برای تغییر شغل و …ضربان قلبتان را بالا میبرد. از جایی به بعد دیگر صرفا به دلیل مقرونبهصرفه بودن خرید نمیکنید، بلکه این کار تبدیل به عادت میشود و کمکم ارزش شما در صفهای خرید پایین میآید. دیگر حتی این خریدها هم شما را راضی نمیکند و حتی فکر میکنید اگر جنسی گران است، شما لایق داشتناش نیستید.
6.نه در فرهنگ لغت شما جایی ندارد
میخواهید همه را راضی نگه دارید. همه دیگر میدانند که نمیتوانید به هیچ درخواستی جواب رد بدهید و به جای آنکه شما را به دلیل قلب رئوفتان ستایش کنند، شروع به سوء استفاده از محبتتان میکنند. ناگهان متوجه میشوید که آخرین نفری هستید که همیشه از دفتر کار خارج میشوید و آخر هفتهها، معمولا از بچههای دوستانتان پرستاری میکنید تا آنها به مهمانیهایشان برسند یا با برنامههایی موافقت میکنید که هیچ علاقهای به آنها ندارید و بعد بهانه میآورید و در لحظات آخر آنها را لغو میکنید. از هر نوع تنش و درگیری یا ناامید کردن دیگران هراس دارید و نیزهایتان را قربانی امیال و نیازهای دیگران میکنید. شاید در ظاهر احساس میکنید دارید محبت و تحسین خودتان را با انجام کارهای دیگران نشان میدهید، اما درواقع دیگران شروع به دیدن شما به مثابه داراییشان یا منبعی آزاد برای استثمار میکنند.
7.همه بهتر از شما زندگی میکنند
رسانههای اجتماعی را بالا و پایین میکنید و خودتان را با بقیه مقایسه میکنید. بقیه همیشه در مسافرت هستند، دارند ترفیع شغلی میگیرند یا تصویری بینقص از روابطشان نشان میدهند. این درحالیست که شما همیشه در ترافیک گیر کردهاید، باقیمانده غذای دیشب را به محل کار میبرید، حین غذا خوردن لباستان را کثیف میکنید و تعجب میکنید که چرا حتی گربهتان هم از شما بدش میآید. مقایسه دزد شادی و نسخهای بینقص برای خودآزاری است. حقیقت آن است که زندگی در پشت درهای بسته هرگز آنقدرها که در شبکههای اجتماعی تبلیغ میشود، عالی و بینقص نیست. مصرف بیرویه رسانههای اجتماعی شادی را از شما گرفته است.
8.درستش میکنم!
همیشه جذب آدمهایی میشوید که به لحاظ عاطفی حضور ندارند. با خودتان فکر میکنید که دارید به آنها کمک میکنید اما در خفا در کنار این آدمها راحتی بیشتری حس میکنید زیرا اشکالات آنها باعث میشود شما بیشتر به چشم بیایید. احتمال دارد که خیری در این قضیه هم باشد. به این معنی که شما همیشه خوبیهای دیگران را میبینید. احتمالا همیشه نیمه پر لیوان را مشاهده میکنید. اما حقیقت آن است که اگر اطرافتان را با آدمهای مضر پر کنید، به خودتان ضربه میزنید. این رفتار از سر دلسوزی نیست بلکه از سر وابستگی است. گفته شده که «ما عشقی را میپذیریم که حس میکنیم لیاقتش را داریم.»
لیاقت شما چه کسانی هستند؟
سخن آخر
اگر هر کدام از این موارد برایتان آشناست، نگران نشوید. احترام به خود یکشبه به وجود نمیآید. امری است که باید در شما کاشته شود و پرورش پیدا کند. چند توصیه:
مرز تعیین کنید: یاد بگیرید بدون احساس گناه نه بگویید. وقت و انرژی شما ارزشمند است و به کسی توضیحی بدهکار نیستید که میخواهید الویتهای خودتان را داشته باشید.
نقصهایتان را قبول کنید: هیچ کسی کامل نیست. همه ما ویژگیهای اخلاقی آزاردهنده، ناامنیها و عادات قدری عجیب داریم. یاد بگیرید که به خودتان بخندید و چیزهایی که شما را منحصربهفرد میکنند را قبول کنید.
مفروضات خود را به چالش بکشید: چرا میترسید باورهایتان را مرور کنید؟ چرا اوضاع را از زوایای مختلف مرور نمیکنید؟ رشد زمانی محقق میشود که از منطقه امنتان خارج شوید.
روی خودتان سرمایهگذاری کنید: کلاس بروید، مهارت یاد بگیرید یا صرفا وقتتان را صرف چیزهایی کنید که برایتان شادی به همراه میآورند. شما لیاقت شادی و خوشبختی را دارید.
به دنبال حمایت باشید: اگر احساس میکنید که نمیتوانید به خودتان احترام بگذارید از متخصص کمک بگیرید.
یادتان باشد که احترام به خود ربطی به خودخواهی و تکبر و غرور ندارد بلکه تشخیص ارزشهای ذاتی شماست.
عاطفه رضوان نیا