فانی لند‌

معنی اله در دیکشنری فارسی چیست؟

در این مطلب از سایت انتخاب روز پاسخ دقیق اله در دانشنامه آزاد واژگان فارسی را پیدا خواهید کرد.

اله در دانشنامه آزاد فارسی:

( آله ) آله. [ ل َ / ل ِ ] ( پسوند ) َاله. در ترشاله ، تفاله ، چاله ، چغاله ، درغاله ، دنباله ، سکاله ، کشاله ، کلاله ، کنغاله ، کنگاله ، گاله و مچاله مانند آل ( َال ) علامت نسبت و گاهی ادات تشبیه است . رجوع به آل شود.


آله. [ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) آلک. سنبل الطیب.


آله. [ ل ُه ْ ] ( اِ )عقاب. ( مهذب الاسماء ). خداریه. شقواء. ابوالهیثم. بوالهیثم. دال من. ججا. زمج. و کلمه اَلَموت را گویند در اصل مرکب از آله به معنی عقاب و آموت آشیان است.


آله. [ ل َ ] ( ع اِ ) آلت :
یکی اسب ترکی بیاورد پیش
بر آن اسب آله ز اندازه بیش.

فردوسی.

|| نیزه سخت کوتاه. نیم نیزه. و رجوع به آلت شود.


اله. [ اَ ل ُه ْ / اَل ْ ل ُه ْ ] ( اِ ) عقاب. ( از فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ). در فرهنگ رشیدی و برهان قاطع بتشدید و تخفیف لام هر دو آمده ، و هاء آخر نیز ملفوظ است. و غالباً مخفف استعمال شده است. عقاب و آن پرنده ای است معروف که پرآنرا بر تیر نصب کنند. ( برهان قاطع ). آلُه. ( برهان قاطع ). لُه. ( جهانگیری ). جزء اول کلمه الموت همین «اله » است. و نیز «اله » لقب عمادالدین کاتب اصفهانی است. ( وفیات ابن خلکان ، ذیل ترجمه احمدبن حسن عزیزالدین ). دکتر معین در حاشیه برهان قاطع آرند: حمزه اصفهانی در کتاب «التنبیه علی حدوث التصحیف » ( نسخه خطی ) و میدانی در کتاب «السامی فی الاسامی » و همچنین بیرونی در التفهیم عقاب را به «آله » ترجمه کرده اند. حکیم مؤمن در تحفه گوید: «عقاب را بفارسی الوه و بترکی قراقوش گویند». در فرهنگ جهانگیری آمده : «له با اول مضموم مرغی باشد ذی مخلب که بر کوههای بلند آشیانه کند و بغایت قوی و بزرگ بود و آنرا آله نیز خوانند و به تازی عقاب گویند. حکیم فرقدی راست :
مثل دشمنان تو با تو
حیله کبک و حمله های له است ».
در همه فرهنگها آله بمعنی عقاب آمده و در بسیاری از لهجه های کنونی ایران نیز چنین است چنانکه «هلو» در کردی ، «اله » در مازندرانی و «آلغ» در گیلکی. در کارنامه اردشیر بابکان ( 14:12 ) آلوه بمعنی عقاب بکار رفته است و نیز در بندهشن ( 14:23 ) اروا بمعنی عقاب آمده ، در طبری اله ،مازندرانی کنونی الّه و اله . ( حاشیه برهان قاطع، ذیل آله ). رجوع به آلُه و لُه و عقاب شود.


اله. [ اَ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) به هاء مختفی ، مقل ازرق. ( از فرهنگ جهانگیری ). آن صمغمانندی است دوائی. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). ازرق. ( فرهنگ رشیدی ) : بیشتر بخوانید …

برچسب ها

مطالب مشابه را ببینید!