فانی لند‌

معنی بری در دیکشنری فارسی چیست؟

در این مطلب از سایت انتخاب روز پاسخ دقیق بری در دانشنامه آزاد واژگان فارسی را پیدا خواهید کرد.

بری در دانشنامه آزاد فارسی:

بری. [ ب َرْی ْ ] ( ع مص ) تراشیدن تیر را. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). تراشیدن. ( تاج المصادربیهقی ). || مانده و لاغر کردن سفر کسی را.( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). نزار کردن ستوراز بسیاری راندن و پیش آمدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || عارض شدن. ( از اقرب الموارد از تاج ).


بری. [ ب َرْی ْ ] ( اِخ ) نام موضعی است. ( منتهی الارب ).


بری. [ ب َ را ] ( ع اِ ) خاک. ( منتهی الارب ). خاک روی زمین. ( دهار ). تراب. ( اقرب الموارد ).


بری. [ ب َ ] ( از ع ، ص ) بری ٔ. بری . برکنار. دور :
بر حال من گِری که بباید گریستن
بر عاشق غریب ز یار و ز دل بری.

فرخی.

بری دان ز افعال چرخ برین را
نشاید ز دانش نکوهش بری را.

ناصرخسرو.

ای آنانکه در صحبت من یگانه و از الفت دیگری بری و بیگانه می باشید. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 345 ).
چون فلک از عهد سلیمان بری است
آدمی آنست که اکنون پری است.

نظامی.

بود مه و سال ز گردش بری
تا تو نکردیش تعرف گری.

نظامی.

گردن و گوشی ز خصومت بری
چشم و سرینی به شفاعت گری.

نظامی.

چون در پسر موافقی و دلبری بود
اندیشه نیست گر پدر از وی بری بود.

سعدی.

کسانی که آشفته دلبرند
بری از غم خویش و از دیگرند.

سعدی.

بری ذاتش از تهمت ضد و جنس.

سعدی.

– بری حاجت ؛ بی نیاز. دور از حاجت و نیاز :
قوی حجت از هرچه گیری شمار
بری حاجت از هرچه آید بکار.

نظامی.

|| پاک. بی گناه. ( غیاث ). منزه :
بخل نزدیک تو کفر است و سخا نزد تو دین
مرد دین دوست بود آری از کفر بری.

فرخی.

دور از فجور و فسق و بری از ریا و زور
شسته رسوم زرق و نبشته دو نیم وی.

منوچهری.

تمییز میان بری و مجرم برخاست. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 429 ).
رنج ز فریاد بری ساحت است
در عقب رنج بسی راحت است.

نظامی.

|| بیزار :
من نبرم نام تو نامم مبر
من بریَم از تو تو از من بری.

ناصرخسرو.

|| ( اصطلاح عروض ) هر جزو [ از ارکان عروضی ] که در آن معاقبت قائم باشد و هیچ حرف ساقط نگردانند و از معاقبت سالم دارند آنرا بری خوانند یعنی باسلامت از معاقبت. ( المعجم ). و رجوع به معاقبت شود.بیشتر بخوانید …

برچسب ها

مطالب مشابه را ببینید!