فانی لند‌

معنی انبساط در دیکشنری فارسی چیست؟

در این مطلب از سایت انتخاب روز پاسخ دقیق انبساط در دانشنامه آزاد واژگان فارسی را پیدا خواهید کرد.

انبساط در دانشنامه آزاد فارسی:

انبساط. [ اِم ْ ب ِ ] ( ع مص ) گسترده و پهناور گردیدن. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). انتشار. ( از اقرب الموارد ). گسترده شدن. ( آنندراج ). پهن واشدن. ( مصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). گشاده شدن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || گستاخ شدن. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ) ( مؤید الفضلاء ). جرأت یافتن و گستاخی کردن و ترک احتشام. ( از اقرب الموارد ). گستاخی کردن. ( ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ). || دراز و ممتد شدن روز: انبسط النهار؛ دراز و ممتد شد روز. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || گشاده روی شدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || در رفتار آمدن اسب : انبسط الفرس فی سیره ؛ ای دخل. ( از منتهی الارب ). درآمد آن اسب در رفتار. ( ناظم الاطباء ).


انبساط. [ اِم ْ ب ِ] ( از ع ، اِمص ) فراخی. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). سمت. ( یادداشت مؤلف ). || گستاخی. ( زمخشری ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( تاریخ بیهقی ) :
پادشاها بنده در حضرت برسم عرض داشت
انبساطی می نماید بر امید رحمتت.

جمال الدین سلمان ( از آنندراج ).

سلطان از قصور ارتفاعات و انکسار معاملات ضجر شد و با وزیر عتاب آغاز نهاد و او را بغرامت آن اتلاف مؤاخذت کرد و او از سر دالّت و انبساط بجواب موحش قیام مینمود. ( ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی ص 359 ). || خوشی. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( مؤید الفضلاء ). شادی و خرمی و فرح و نشاط و تفریح و عیش. ( ناظم الاطباء ). گشادگی خاطر. ( فرهنگ فارسی معین ). خوش طبعی. مسرت. سرور. شادمانی. ( یادداشت مؤلف ) : چون دیدند که سلیمان [ عبدالملک ] را طبع خوش گشت و بساط انبساط گسترانید…( تاریخ بخارا ).
با تو بر روی بساط انبساط
نرد طیبت باخت خادم یک ندب.

سوزنی.

ملاطفت او واجب می داشتند و طریق انبساط و ملاطفت برقرار. ( جهانگشای جوینی ). یکی از آن میان بطریق انبساط گفتش. ( گلستان ).
چنانکه مشرق و مغرب بهم نپیوندد
میان عالم و جاهل تألفست محال
وگر بحکم قضا صحبت اتفاق افتد
بدانکه هر دو بقید اندرند و سجن و وبال
که آن بعادت خویش انبساط نتواند
وزاین نیاید تقریر علم با جهال.

سعدی.

– انبساط خاطر؛ گشادگی خاطر. شادی. || گشاده رویی. ( ناظم الاطباء ). خوشرویی. خوش منشی. ( یادداشت مؤلف ). اختلاط. ( مؤید الفضلاء ). || ( اصطلاح تصوف ) بسط. ( فرهنگ فارسی معین ). عبد منبسط؛ کسی است که کلام و تصرفات او بر جریان عادت باشد و بعبارت دیگر کارهای خوب عادت او شده باشد و حشمت و رعب از قلب او زایل شده باشد و آن یا انبساط با خلق است و یا انبساط با حق. همچنین انبساطعبارت است از ارسال سجیت و تحاشی از وحشت حشمت که عبارت از سیر با عادت میباشد. ( از فرهنگ مصطلحات عرفاء سجادی ). مقابل قبض : بیشتر بخوانید …

برچسب ها

مطالب مشابه را ببینید!