فانی لند‌

نقد و بررسی فیلم Speak No Evil

در این چندین سال اخیر هالیوود به سمتی رفته که هر سال چندین فیلم در باکس آفیس بر اساس فیلم‌های بازسازی دارد که سفری به گذشته برای احیای فیلم‌هایی است که در زمان خود نتایج خوبی کسب‌ کردند. اما این روز ها شاهد آنیم که این خوره بازسازی ، بازه زمانی کمتری را طی می‌کند و حتی فیلم‌‌هایی که اخیرا توسط اروپا و کشور‌های دیگر ساخته شده را جز این پروسه قرار می‌دهند.

فیلم Speak No Evil نیز که به تازگی توسط  جان واتکینز ساخته شده که در آن جیمز مک‌کوی هنرنمایی کرده  از این قاعده مستثنا نیست. فیلم بازسازی فیلمی دانمارکی به همین نام است که در سال ۲۰۲۲ به پخش رسیده است که در قالب فیلم‌های ترسناک روانشناختی توانست نگاه ویژه‌ای در این فرم ژانر‌ها از خود به جا بگذارد.

داستان در مورد خانواده‌ای آمریکایی سه نفره‌ست به نام دالیتون که در سفری تفریحی به جزیره‌ای در ایتالیا با خانواده‌ای انگلیسی‌ به که بسیار پرشور‌اند آشنا می‌شوند و پس از آشنایی توسط آن‌ها به خانه‌شان در قسمت جنگلی انگلستان دعوت می‌شوند تا پس از تعطیلات آن‌ها را میزبانی کنند و در این مسیر خانواده دالتون با چهره جدیدی از اعتماد مواجه می‌شوند. پس در همین سمت با ویجیاتو همراه باشید تا بررسی به فیلم Speak No Evil داشته باشیم تا با هسته اصلی فیلم و تاثیر هالیوود بر آن آگاه شویم.

داستانی هالیوودی که نمی‌تواند هدفی پیدا کند

داستان فیلم هالیوودی در نیمه‌ی فیلم از جهات بسیار مانند نسخه دانمارکی خود پیش می‌رود. ابتدا نمایش، خانواده اصلی، خانواده سر‌دتری هستند که از نظر ارتباطی دچار چالش‌هایی شدند که نیاز به یک بازنگری در آن‌اند و شکل زندگی از حالت روان خود خارج شده و وضعیت کلافه‌کننده‌ای به خود گرفته و از جهتی خانواده مقابل زن و شوهری بسیار گرم و پر انرژی هستند که به همراه پسر‌شان که توانایی صحبت کردن ندارد به راحتی و با خوشی در حال وقت‌گذرانی در سفر خود هستند و همین وضعیت جرقه ارتباط این دو خانواده به هم را می‌زند.

 خانواده پر شور که هم از طرفی برخوردشان بسیار دلگرم‌کننده‌ست و از جهتی هم به دلیل نقص پسر کوچک‌شان وضعیت همزات‌پدارانه‌ای دارند که هر شخصیت سردی را ترغیب می‌کند تا با آن ارتباط بگیرند. پدر خانواده اصلی که در صورت و لحظه‌هایش حضورش مشخصا نوعی از دلسردی دیده می‌شود بیشتر به سمت خانواده دیگری کشش پیدا می‌کند به طوری که رگه‌هایی از حسادت در آن دیده می‌شود. از طرفی مادر خانواده، آدمی منطقی و نگرانی به نظر می‌آید که با نگرانی‌های بیش از حد خود برای فرزندش، یکی از دلایل درگیری ذهنی پدر را می‌سازد به شکلی که گویا او فراموش شده.

در همین ارتباطات اولیه بین این دو خانواده می‌شود فهمید که نوع رفتار خانواده دوم برای خانواده اصلی بسیار اغراق‌آمیز است و همین دست رفتار‌ها برای پدر خانواده ترغیب‌کننده‌تر است تا با آن‌ها مراوده داشته باشد تا باقی خانواده‌های مسن جمع که در مورد مسائل زندگی شهری‌شان داستان‌سرایی می‌کنند. گویی پدر در حال جذب و پر کردن نقطه‌های خالی حوصله‌ از دست رفته‌ی خود است که حتی مادر که با درجه حساسیت بیشتری همه چیز را دنبال می‌کند را با آن‌ها همراه می‌کند. همراهی که آن‌ها را به خانه‌ای روستایی در ناکجا آبادی در غرب انگلستان می‌برد.

 اینجا نقطه‌ای است که خانواده سه نفره بن، لوییس و دختر بچه‌شان، اگنس وارد فاز جدیدی از قصه می‌شود. جایی که ضرب‌آهنگی متشنج، آرام آرام مانند چکیدن قطرات از شیر آب به سطلی در حال پر کردن جنون و اضطراب به لحظات فیلم می‌شود. خانواده سه نفر ما از زمانی که به خانه روستایی پدی و کیارا می‌رسند در همان دقایق اولیه متوجه نوع رفتار نسبتا نامتعارف آن‌ها می‌شوند، چه لحظه‌ای که پدی با علم این که برای او گفته شده که لوویس گوشت‌خوار نیست به او غذای گوشتی تعارف می‌کند تا زمانی که رفتار سرد انت و پر تنش، پسر خانواده را می‌بینند. به قولی چیزی در این خانه درست نیست. چیزی که لوویس به ویژه‌ با اخلاقیاتی که دارد  در ناخودآگاه‌‌اش درک می‌کند و کمتر احساس راحتی می‌کند. اما از طرفی بن که در همان نقطه‌های اولیه با علائم واضح عجیب بودن این خانواده، تلاش می‌کند از آن‌ها چشم‌پوشی کند و آن را طبیعی بداند.

از سویی رفتار‌های پدی به روند جلو رفتن فیلم مثل جرقه‌های آتش پرتاب می‌شود که از رفتار‌های نامتعارف و پرخاشگرایانه با فرزندش تا شکستن حد فاصله بین شخصیت‌ها و لمس کردن‌های عجیب و حتی تحت نظر گرفتن اتاق شخصی آن اوج می‌گیرد. تا جایی که کمی احمقانه‌ست که به بعضی از علائمی که از سمت شخصیت منفی در حال بروز است را نادیده گرفت اما خب پدی سریع با دست گذاشتن بر روی نقاط احساسی و همزات‌پندارانه آن‌هارا دوباره کنار خود نگه‌داشت. اما زمانی که بالاخره تلاش‌های انت، جواب می‌دهد و اگنس را به دخمه‌ای که وسایل مسافران قبلی این خانه ‌آنجا بوده می‌برد و از راز وحشتناک آن و بلایی که سر انت آمده، با خبر می‌شود ناگهان ریتم فیلم و شدت اضطراب فیلم پمپاژ می‌شود و دست از پنهان کاری برمی‌دارد.

جان واتکینز، کارگردان کار که خود تجربه‌های جالبی در کار کردن با کودکان دارد که در فیلم Eden Lake شاهد آن بودیم و توانسته بود، آشنایی‌زدایی از معصومیت کودکان بکند و با داستان‌گویی روان و همین جنس اضطراب افزاینده لحظه‌ به لحظه مخاطب را میخکوب کند. در این فیلم هم به وضوح اثر کودکان را در داستان حس‌ می‌کنیم که با انتخاب‌هایی از قامت کودک خارج می‌شوند و بدل به تصمیمات بالغانه می‌شوند به عنوان مثال انتقام انت و یا شبیه‌سازی قاعدگی توسط اگنس که کنشی با فاصله از سن این دو است که تلاش کرد تا باز هم چهره کودک امروز را دوباره با خشونت ادغام بکند. نکته‌ای که در فیلم دانمارکی آنقدر توجه ویژه‌ای نداشته و کودکان بخش کوچکی از ماجرای بزرگ فیلم را داشته‌اند.

لحظاتی که بن و لوییس شرایط را متوجه می‌شوند، فیلم Speak No Evil وارد فاز شدید از اضطراب می‌شود. اضطرابی از جنس این که شیری گویا با طعمه‌اش در حال بازی کردن است و از لحظات قبل از شکار لذت می‌برد.پدی از بوی ترسی که برای خانواده ایجاد کرده تا انتقام تمام عقده‌هایش را از این آدم‌های مدرن و تحصیل‌کرده بگیرد، لذت می‌برد. داستان ناگهان از یکی فیلم ترسناک روانشناختی که مسیری جالبی می‌رفته تبدیل به یک اثر معمولی b film می‌شود. گویی هدف فیلم مانند هزاران فیلم دیگر در این ژانر، این است که انتقام از آدم بد گرفته می‌شود و همه‌ چیز با صلح به پایان می‌رسد و عملا  فیلم یک مشت حرف‌های پوشالی برای سرگرم کردن مخاطبین باشد نه چیز دیگری.

تنها نقطه متفاوت و مهم این فیلم لایه نسبتا عمیق‌تر داستانی شخصیت‌های اصلی فیلم با نسخه دانمارکی است. رابطه بین لوییس و بن، رابطه‌ای سرد که پیش‌زمینه‌ای برای آن طراحی شده که مسئله خیانت، دلسرد شدن و بی‌اعتمادی در آن‌ها کاشته شد که همین عمر دلیلی بر بعضی از کنش‌های بیرونی‌ست که آن دو باهم دارند و حتی ریشه وابستگی فرزندان‌شان به عروسک هم بهتر مشخص می‌شود چرا که این وابستگی، همان نماد وابستگی عاطفی‌ست که در خلا عاطفی فرزند شکل گرفته است. همین روند را نیز می‌توان در شخصیت‌های کودکان دید که اثر اتفاقات پیشین چه تاثیر بر روی آن‌ها گذاشته است و لایه‌های بیشتری به هر کدام از شخصیت‌های در رابطه تشکیل داده.

داستان‌زدگی هالیوودی یا فرم فلسفی اروپایی

همانطور که گفته شد قصه‌ی فیلم از نیم با نسخه دانمارکی نداشته و حتی چه بسا از نقطه‌های جذاب فیلم دانمارکی نیز در این فیلم استفاده شده اما سوالی که پیش می‌آورد این که همین؟ شما نما و بعضی از کنش‌ها را استفاده می‌کنید چون زیبا و هیجانی هستند و عملا در چارچوب موضوعی که به آن پرداخته‌اید، جایگاه مهمی ندارند. جایگاهی که بودن یا نبودنش کمکی به قصه و محتوای فیلم نمی‌کند و صرفا بازسازی عین به عین موضوعی دیگر است که شاید کارگردان فهمی از آن نکرده.

داستان فیلم دانمارکی Speak No Evil به شدت پایانی شکه‌کننده و ترسناکی دارد که در آخر فیلم شما تا چند دقیقه مبهوت خواهید ماند. پایانی که جدای از داستان در حال بیان فسلفه‌ای از روانشناختی از ترس‌های انسان برای مواجهه با آدم‌ها میاید. قدرتی مانند داشتن ظرفیت نه گفتن و نپذیرفتن بعضی از شرایط که برای‌ش پیش می‌آید. اینکه انسان در نبود این قدرت می‌تواند تا کجا به تباهی کشیده شود تا نقطه‌ای که قدرت تصمیم‌گیری خود را از دست بدهد و مانند بره‌ای آماده ضبح شدن، باشد.

فیلم دانمارکی که مستقیم از نقطه‌ای به بعد از منطق طبیعی خارج می‌شود و به سراغ شرح این مفاهیم فلسفی می‌رود. فیلم با جسارتی خشن و منزجرکننده، ابایی از نشان دادن انتهای نتیجه این مدل از زندگی منفعل و سرخم را ندارد و مخاطب را آماده یک وحشتی عمیق‌تر می‌کند تا اینکه صرفا برای دو ساعت دل مخاطب قلقلک بدهد تا آخر داستانی صرفا اکشن تصویر کند.

مشکلی که فیلم Speak No Evil دارد، چیزی است به نام خوره داستان‌گویی که گرفتار آن شده. سازنده با تصور این که فیلم دانمارکی از نظر داستان‌گویی ضعف دارد، نیاز به اصلاح با متر و معیار هالیوودی دارد تا همان داستان‌های ترسناکی که یک سایکوپت زنجیری به جان عده‌‌ای بی‌گناه افتاده و در تلاش است تا عقده‌های خود را سر آن‌ها خالی کند و با مجازات کردن مردم، انتقامی از این سیستم ظالمی که آن‌ها تحت امرش هستند، بگیرد را به نشان دهد. از آن شکل ایدولوژی‌ها که شاید بچه‌های دبیرستانی که عاشق فیلم‌های اسلشر هستند و تازه با فلسفه‌های زرد آشنا شدند، می‌پرورانند. 

به نوعی نسخه اصلی داستان صیقلی خورده و تمام مفاهیم مهمی که داشته از آن بیرون شده و بدلی از آن مفاهیم در آن جایگذاری شده تا مخاطب را صرفا تا آخر فیلم نگه‌ دارد و حالا با جذب بازیگر کارکشته‌ای مثل جیمز مک‌کوی که در این فرم نقش بار دیگر درخشید جای خالی مفهوم را پر کند. مسئله فیلم دانمارکی عملا داستان‌گویی با شیوه‌های مرسوم نیست که بلکه در تلاش است با فرم‌ها و روش‌هایی خلاقانه‌ای برخی از مسائل اجتماعی انسانی را با تصویری انتزاعی‌تر به تصویر بکشد تا صرفا یک داستان با شروع، میانه و پایان داشته باشد.

 شخصیتی با ایدئولوژی شر و نقش تروما در شکل‌گیری‌اش

شخصیت پدی که ابتدا با تصویری از یک مرد که بسیار گرم و خارج از چارچوب‌های رفتاری است که برای یک پدر تعریف شده برای ما تصویر می‌کند. تصویری از آدم به اصطلاح باحالی که افکار آزادانه‌تری نسبت به هم سن‌های خود دارد. دکتری که از شغل خود کناره گرفته تا در دل طبیعت از آزادی انسانی خود به دور از جامعه اجباری و سلطه‌گیر زندگی کند. خب این ایده از آن دست ایده‌هایی است که شاید یک بار به ذهن هر کدام از ما خطور کرده باشد. دوری از فضای جامعه خشک و آهنی و پناه بردن به طبیعتی زنده برای زندگی کردن.

اما شخصیت از جایی به این نقطه می‌رسد که نگاهی خشمگین هم نسبت به جامعه و جهان اطراف‌ش دارد و آن‌ها را مقصر این وضعیت می‌داند. همان‌طور که در صحنه‌ای از فیلم اشاره می‌کند که کودکی سخت همراه با بد رفتاری و شکنجه داشته و گویا کیارا همسرش از اولین قربانی‌های این عقده شخصی بوده. کودکی که خشمی فروخورده در او آفریده شده و با تماشای جهان اطراف‌ش که چگونه افرادی در سن و سال خود به جایگاهی رسیدن که شاید اندازه‌ی او رنج نکشیده‌اند و مسیری راحت داشتند، اسن ایده را در او روشن می‌کند که این‌ها حق را از من گرفتند. این انسان‌هایی که مفرح زندگی کرده‌اند و ذره‌ای از چیزی که من تجربه‌ کردم را نداشتند و چه بسا باعث و بانی اتفاقاتی که به سر من آمده، در بخشی همین آدم‌ها که به زندگی راحت دسترسی داشته‌اند، باشند.

سرخوردگی اجتماعی که بدل به بیماری‌هایی مانند اختلال شخصیت مرزی شده که برای رسیدن به اهداف خود مجبور به پوشیدن لباس شیطان شده تا آن‌ها را گول بزند و طمعه‌های روباه‌صفت خود را بازی دهند. روباه‌هایی که تعادل زیست اطراف‌ش را بهم زدند و در عین اجبار، آن را سرگرمی می‌بیند که برای‌ش دو سر برد است. این تصویر که شیطان کاری را انجام می‌دهد که هم بهانه‌هایش را دارد و هم از آن لذت می‌برد و آدم‌هایی که حتی گنا‌ه‌شان مشخص نیست را با قوانین مغضوب‌آمیز خود به سلابه می‌کشد. به اصطلاح شخصیت‌هایی که حتی نباید در یک روستای دورافتاده دست به سلاخی آدم‌ها بزنند بلکه در روزمره هم با همین پوستین روباه شروع به گول زدن افراد می‌کنند تا با لذتی منزجر‌کننده به هدف‌شان برسند. شیطانی که به آرامی با کنار زدن پرده‌ها، تبدیل به هیولایی قدرتمند می‌شود و گلوی هر کسی که در تله‌اش گیر افتاده است را می‌درد.

بن‌: چرا داری این کارو می‌کنی؟

پدی: چون خودتون گذاشتین.

این دیالوگ نماد عینی آن است که این شخص اهمیتی دیگر برای انسان ندارد و از همین اساس تمام توجیح‌های خود را از قبل آماده کرده تا برای عقده‌های ترومایی خود درپوشی پیدا کند. این که خود را به حق می‌بیند که تا انسان‌های دیگر را بدون در نظر گرفتن وضعیت زندگی آن فرد دست‌مایه بازی خود کند. مانند شیطانی که قرار است انتقام‌ش از خدا را با شکنجه‌ آدم‌ها بگیرد. این افرادی که درد‌های خود را پشت آزار قرار دادن دیگران پنهان می‌کنند و هیچ چیزی التیامی برای‌شان نیست.

کلام آخر

فیلم Speak No Evil سعی کرده که با برخورداری از ایده اولیه نسخه دانمارکی خود مسیر جدیدی را در داستان‌گویی این ایده پیش ببرد که در همین امر از تکنیک و بازی‌های خوب استفاده کرده. همین‌طور فیلم قاب‌های بسیار حساب‌شده و جالبی تصویر می‌کند مانند قاب آغازین و پایانی فیلم که خود نکته جالبی بود. قاب‌هایی که ما را بعضا یاد فیلم‌ Eden Lake می‌اندازد که نزدیک به فضای همین فیلم است. در کنار سینماتوگرافی جذاب و کمک‌کننده، استفاده از موسیقی و آواهایی که در فیلم استفاده شد، تجربه دیدن فیلم را دلهره‌آور کرد که تا آخر فیلم ما را به کمک این المان‌ها به دیدن پایبند کرد.

45

امتیاز ویجیاتو

فیلم که تا میانه توانسته بود که روایت خوبی را پیش ببرد با رسیدن به لحظات پایانی و به خصوص پایان‌بندی، تمام لحظات اضطراب‌آور صرفا برای داستان تلف کرده و زحمت بازیگران و سینماتوگرافی خوش ساخت خود را برای پایان‌بندی تکراری هالیوودی به هدر داد.

برچسب ها

مطالب مشابه را ببینید!