فانی لند‌

نقد فیلم His Three Daughters

آدم‌ها می‌میرند. این بخشی از قوانین طبیعت است. اصولاً همه‌چیز پایان می‌پذیرد و زندگی انسان‌ها هم از این قاعده مستثنی نیست. داستان‌های زیادی بر اساس این موضوع نوشته شده‌اند؛ مثلاً در ادبیات داستان‌هایی بزرگ مثل در جست‌جوی زمان از دست رفته را داریم یا مرگ ایوان ایلیچ که عمیقاً به مرگ انسان پرداخته‌اند. سینماگرانی چون تارکوفسکی نیز بوده‌اند که با فیلمی مثل آینه، خاطرات یک مرد در حال مرگ را به تصویر کشیده‌اند. با وجود یکسان بودن این موضوع، اما می‌توان با دیدگاه‌های متفاوتی به آن نگریست؛ شاید اصلاً بخواهیم به نیستی و نبودن بخندیم؟ فیلم His Three Daughters چنین رویکردی دارد.

این فیلم به غیاب، به جای خالی، به نبودن می‌خندد، اما نه خنده‌ای از سر تمسخر بلکه خنده‌ای که به مرهم شبیه است. هیچ‌چیزی بی‌نقص نیست و اگر هم نقصی وجود دارد، چرا نشود با دلی پاک به آن لبخند زد؟ این راهی‌ست برای دوباره ساختن پل‌های تخریب شده؛ خصوصاً اگر زندگی خانوادگی آنطور که خواسته بودید پیش نرفته و مثل شخصیت‌های این فیلم مسائلی حل نشده بین افراد خانواده باقی مانده باشد. در ادامه با ویجیاتو همراه باشید تا این اثر را مورد بررسی قرار بدهیم.

در فستیوال بین‌المللی فیلم تورنتو در سال گذشته، فیلم His Three Daughters به کارگردانی و نویسندگی ازازییل جیکوبز به نمایش درآمد و واکنش‌هایی که نسبت به آن صورت گرفت، خبر از احتمالاً بهترین فیلمی می‌داد که این کارگردان آمریکایی ساخته است. در سپتامبر ۲۰۲۴، شاهد اکران این فیلم در چندین تئاتر بودیم و مدتی بعد در نت‌فلیکس نیز عرضه شد. بازیگرانی چون کری کوون، الیزابت اولسن و ناتاشا لیون در آن ایفای نقش کرده‌اند.

سه خواهر و سه رویکرد متفاوت نسبت به زندگی

شخصیت پردازیِ «سه دختر او» از نقاط برجسته‌ی فیلمنامه به‌حساب می‌آید

فیلم His Three Daughters درامی آرام درباره‌ی سه خواهری‌ست که به دلیل بیماری پدر خود، باید مدتی را در کنار یکدیگر زندگی کنند. پدر آن‌ها طبق شواهد مدت زیادی زنده نخواهد ماند و تحت پرستاری قرار دارد. دختران او که نام فیلم هم به آن اشاره دارد، کیتی، ریچل و کریستینا نام دارند. کیتی در بروکلین زندگی می‌کند و خانواده‌ی خودش را دارد؛ او گاه به پدرش سر می‌زده و حداقل ماهی یک‌بار به خانه‌ی آن‌ها می‌آمده است. ریچل، تماماً در کنار پدرش زندگی می‌کند و زندگی متفاوتی را نسبت به خواهران خود دنبال می‌کند. کریستینا، آن طرف کشور مشغول زندگی خود بوده و همواره‌ فاصله‌ی زیادی با پدرش داشته است.

هر کدام از این خواهران شخصیت خاص خود را دارند و اساس فیلم‌نامه بر شخصیت‌پردازی قوی این سه، ساخته شده است. ویژگی‌های متفاوتی که آن‌ها دارند و نحوه‌ی کنار آمدن با یکدیگر بخش مهمی از فیلم‌نامه را به خود اختصاص داده که درباره‌اش سخن خواهیم گفت. این ویژگی‌ها گاه باعث مجادله، گاه باعث خنده و گاه باعث همکاری آن‌ها می‌شود.

 کیتی، به وضوح زنی‌ست کارکردگرا که بیش از هر چیز مشغول به پر کردن فرم‌های مربوط به مرگ پدرشان است؛ او به نظم و انجام دادن درست کارها اهمیت می‌دهد؛ به همین دلیل ارزش زیادی برای مفهوم مسئولیت‌پذیری قائل است. ریچل، مدام در حال کشیدن ماریجواناست و به‌نظر می‌آید که اهمیت چندانی به اتفاقات خانه نمی‌دهد (البته اینطور «به‌نظر می‌آید»)، اما زمانی که با او آشناتر می‌شویم و احساساتش را بروز می‌دهد جنبه‌های بیشتری از شخصیتش را می‌شناسیم. کریستینا، دختر احساساتی و دوست‌داشتنی ماجراست که قلبی رئوف دارد و دوست دارد همه با هم خوب باشند. حال فرض کنید که این سه شخصیت برای چند روز باید در وضعیتی بغرنج که پدرشان روی تخت خوابیده و آماده‌ی مرگ است، کنار هم باشند؛ داستان فیلم His Three Daughters اساساً همین است.

از همان ابتدا مشخص است که کیتی با سبک زندگی غیرمسئولانه‌ی ریچل مشکل دارد؛ او که به نظم و مسئولیت اهمیت می‌دهد، زمانی که ریچل را در حال مصرف ماریجوانا در خانه می‌بیند، از کوره در می‌رود و به او اخطار می‌دهد که این کار را بیرون از خانه انجام بدهد. ریچل نسبتاً درونگراست و با وجود اینکه خیلی وقت‌ها حق با اوست سکوت می‌کند، شاید به‌خاطر مرگ قریب‌الوقوع پدرشان در سوگ است. کریستینا، بیشتر با کیتی صحبت می‌کند و دوست دارد که ریچل را درک کند. او می‌خواهد که خواهران از این فرصت بهره ببرند تا هم رابطه‌شان عمیق‌تر شود و هم مسئله‌ی مرگ پدرشان را به بهترین شکل از سر بگذرانند.

بهانه‌ای برای بهبود روابط خواهران

پرستاری از پدر بهانه‌ای شد که این سه خواهر روابط خود را از نو ارزیابی کنند

فیلم His Three Daughters در بطن خود، بیش از هر چیزی درباره‌ی روابط خانوادگی‌ست. انگار که می‌پرسد چه چیزی می‌تواند باعث شود پیوندهای ارتباط سه خواهر با یکدیگر تقویت بشود؟ کدورت‌ها رفع بشوند و به درکی متقابل از وضعیت یکدیگر برسند؟ اگر زمانی که پدرشان روی تخت دارد آخرین نفس‌هایش را می‌کشد این تار و پودهای درهم‌تنیده‌ی روابط منجر به تکامل رابطه‌ی ریچل، کیتی و کریستینا نشود پس دیگر هیچ زمانی مناسب نخواهد بود! چرا که اینجا یک وضعیت اضطراری از آن‌ها می‌طلبد که کنار یکدیگر باشند و همکاری کنند.

در ابتدا کیتی با ریچل مشکل دارد و او را آدم فاسدی می‌داند که به اندازه‌ی کافی مسئولانه عمل نمی‌کند. البته شاید حق هم داشته باشد، بنا بر ظواهر موجود ریچل صبح تا شب دارد ماریجوانا می‌کشد و این کار را داخل خانه هم انجام می‌دهد، میوه‌های کپک زده در یخچال هستند که نشان می‌دهد او اهمیتی به حضور آن‌ها نداده، او به اتاق پدرشان سر نمی‌زند و اهمیتی نمی‌دهد، فرم‌های موجود برای کفن و دفن و کاغذبازی‌های دیگر به سرانجام نرسیده‌اند. خوب، طبق این شواهد هر کسی فکر خواهد کرد که ریچل آدمی بدردنخور است!

دقیقاً در نشان دادن این موضوع و سپس پرداختن به دیگر جنبه‌های آن است که بیننده دیدگاهش به چالش کشیده می‌شود. ریچل و دوست‌پسر او کسانی هستند که کیتی و نحوه‌ی نگاه کردنش به مسئله را مورد انتقاد می‌دهند؛ در سکانس‌هایی جذاب که نقطه‌ی اوج فیلم هم می‌توان آن‌ها را به حساب آورد، این دو شخصیت خودشان را بیان می‌کنند. در اینجا متوجه می‌شویم که ریچل نه تنها بدون مسئولیت رفتار نکرده، بلکه همواره او بوده که به عنوان یک پرستار برای مدت طولانی در کنار پدر زندگی کرده، او بوده که بیش از دو خواهر دیگر هر روز مراقب وضعش بوده و او بوده که این خانه را اداره می‌کرده است! پس جای تعجبی ندارد که برای مدتی بخواهد در تنهایی خود به سوگواری بنشیند. حقیقت این است که او رابطه‌ی عمیق خودش با پدرش را به صدتای از این کاغذبازی‌ها ترجیح می‌دهد و اصلاً نمی‌خواهد ذهنش را درگیرشان کند.

از دل همین بیان شدن‌هاست که مشکلات بین خواهران حل می‌شود. کریستینا همین دیدگاه را دارد و به همین دلیل او یک فرشته‌ی نجات است. او کسی‌ست که با متانت و دلِ باز خود سبب آشتی و رشد روابط خواهران می‌شود و اجازه می‌دهد که ریچل و کیتی وضعیت را بهتر بسنجند. یکجور هماهنگی در شخصیت کریستینا وجود دارد؛ او مدام در حال گوش دادن به وضعیت روحی شخصیت‌هاست و از حالشان جویا می‌شود، سعی می‌کند با آن‌ها به بهترین شکل ارتباط برقرار کند و به عنوان یک حامی کنارشان باشد، او حتی یوگا کار می‌کند و باورمند به قدرت مدیتیشن است. پس، در یک کلام او را می‌توان به عنوان یک منبع برای رشد و بهبود در روابط به حساب آورد.

خانه‌ای سمبلیک از جنس قواعد

بیرون از خانه نشستن صرفاً برای وقت‌گذرانی نیست، بلکه می‌توان آن را به عنوان سمبل رهایی از قواعد هم تفسیر کرد

چارچوب‌های ساخته شده توسط ساختارهای اجتماعی می‌توانند گمراه کننده باشند؛ برای اینکه انسان محترمی باشیم، جامعه از ما می‌خواهد که حتماً یک کار خوب پیدا کنیم، تحصیلات عالی داشته باشیم، خانواده تشکیل بدهیم، حتماً از قوانین پیروی کنیم و به آن‌ها احترام بگذاریم، به آداب نانوشته‌ی محیط پیرامون پایبند باشیم و از این قبیل چارچوب‌ها. کیتی، خواهرش ریچل را دقیقاً از همین دریچه نگاه می‌کند و مطمئناً با این حساب او فردی به درد نخور محسوب خواهد شد؛ قضاوت اولیه‌ی بینندگان درباره‌ی ریچل هم از همین طریق شکل می‌گیرد. او شخصیتی‌ست که داخل چارچوب‌های مشخصی که کیتی ارائه‌کننده‌شان است جای ندارد و به همین دلیل در ابتدا طرد می‌شود.

در اینجا باید به استعاره‌های پنجره و خانه هم اشاره کنیم. همه‌چیز در محیط خانه رخ می‌دهد و تأکید زیادی بر پنجره‌ها می‌شود؛ مثلاً مدام شخصیت‌ها را در حالی که از آن به بیرون نگاه می‌کنند مشاهده می‌کنیم یا در گفتگوهایشان اشاره‌هایی کوتاه به آن می‌شود، بحث‌هایی درباره‌ی تملک خانه هم وجود دارد. حال، شخصیتی که مدام خارج از خانه دیده می‌شود ریچل است؛ او بارها بیرون از خانه نشسته و دارد ماریجوانا می‌کشد. شخصیتی هم که بیش از همه درباره‌ی تملک خانه نگران است و مدام به آن اشاره می‌کند کیتی‌ست.

بگذارید اینطور خلاصه کنم که ریچل از قفس قواعد بیرون زده است و به همین دلیل خیلی راحت خارج از فضای خانه او را می‌بینیم. همانطور که مفهوم خانه هم برایش اهمیت چندانی ندارد. او عادت‌هایی دارد که از دید افراد مشروع جامعه مثل کیتی منفی نگریسته می‌شوند، او برعکس دو خواهر دیگرش ازدواج نکرده و فرزندی ندارد، او به کاغذبازی‌ها (که خودشان سمبلی از بوروکراسی هستند) اهمیتی نمی‌دهد، رابطه‌ی ریچل با پدرش هم نه از روی وظیفه و مسئولیت‌پذیری بلکه از روی دوستی واقعی‌ست.

در مقابل او کیتی وجود دارد که مدام در حال تعریف مفاهیمی مثل وظیفه و مسئولیت‌پذیری‌ست. برای او مهم است که حتماً همه‌چیز از طریق پروتکل‌های تأیید شده‌ی جامعه صورت بگیرد؛ مثلاً برای او مهم است که برای پدر در حال مرگشان حتماً یک پرستار استخدام شود یا حتماً تمامی فرم‌ها به نحو احسنت کامل شوند. کیتی حتی در صحبت با تلفن و با خانواده‌اش مراقب است که بچه‌هایش به خوبی و مطابق آداب کارشان را بکنند. و به شکلی سمبلیک، کیتی را هیچ‌گاه خارج از خانه نمی‌بینیم؛ او در قفس گرفتار است!

کریستینا را چگونه طبق نمادهای فیلم می‌توان تفسیر کرد؟ یک‌بار او را خارج از محیط خانه و در کنار ریچل می‌بینیم؛ صحبتی که در آنجا دارند، جایگاه کریستینا را مشخص می‌کند. او دقیقاً نقطه‌ی اعتدال را رعایت می‌کند و می‌گوید که مدت‌هاست در فضای بیرون ننشسته بود. او می‌گوید که آدم به چنین فضایی احتیاج دارد تا بتواند نفسی تازه کند. با توجه به شخصیت معتدل، مهربان و دلسوزی که او دارد؛ بیرون زدن از قفسِ خانه نه برای فرار از مسئولیت که یکجور احیای قوا برای بهتر عمل کردن در زندگی شخصی و کمک به دیگران است.

جای خالی را چگونه پر کنیم؟

مهم‌تر از نیستی، هستیِ از دست رفته است؛ جای خالی واقعی یعنی هرگز ابراز نشدن

یکی دیگر از روش‌های سینمایی که فیلم His Three Daughters برای بیان مفاهیم خود دارد و نشان از کارگردانی هوشمندانه‌ی جیکوبز می‌دهد، نبودن شخصیت پدر در طول داستان است؛ تنها در یک سکانس بیننده او را می‌بیند. چه چیزی می‌توان از این غیاب عامدانه متوجه شد؟ چون که یکی از مفاهیم محوری فیلم کنار آمدن با نبودن و جاهای خالی در زندگی‌ست، این استعاره را با کمی دقت می‌توان متوجه شد.

همانطور که در ابتدای متن هم گفتم، آدم‌ها می‌میرند. نیستی و فنا شدن از اصول حیات است؛ هیچ چیز باقی نمی‌ماند. این فیلم با این مفهوم به شکلی سینمایی بازی می‌کند و در سکانس‌های پایانی دیدگاه نویسنده را به نمایش می‌گذارد. پس از اتمام فیلم می‌توان متوجه شد که هستیِ واقعی نه صرفاً زنده بودن، بلکه ابراز کردن خود و ابراز محبت نسبت به کسانی‌ست که عزیزشان می‌داریم. به دلیل اسپویل شدن نقاطی حیاتی از فیلم، وارد جزئیات نمی‌شوم اما گفتن همین‌قدر کافی‌ست که خندیدن و روبرو شدن با آسودگی، راه‌حلی‌ست که فیلم به شکلی بامزه برای این مسئله ارائه می‌کند؛ چرا که هر کار کنیم باز انگار زندگیِ ایده‌آل کمی با ما فاصله دارد و اشتباهات و حسرت‌ها وجودشان ناگزیر خواهد بود.

شوخی‌هایی که در این فیلم می‌بینیم، منحصر به فرد هستند؛ طنز تلخی که با به سخره گرفتن وضعیت‌های جدیِ تحمیل شده از سوی ساختار جامعه (مثلاً نوشتن کارت یادگاری)، ناامیدی و نیستی موجود در آن‌ها را تطهیر می‌کند. مثلاً در سکانسی که ریچل، کیتی و کریستینا نظرات خود را برای نوشتن کارت یادگاری پدرشان به اشتراک می‌گذارند، می‌بینیم که به وسیله‌ی طنز با جاهای خالی زندگی خود را پر می‌کنند و صادقانه کنار می‌آیند که پدرشان گاه پدر خوبی نبوده است. این رویکرد حتی باعث می‌شود که روابط در هم گره خورده‌ی این سه خواهر بهبود یابد و نقطه اشتراک‌های خود را پس از سال‌ها زندگی بهتر درک کنند.

کلاس بازیگری

سکانس‌های فیلم بر محور این سه خانم بالا می‌گردد و هنرپیشگی دیدنی آن‌ها

اگر آنقدرها به محتوای فیلم هم اهمیت ندهید و چنین محتوایی برای‌تان جذابیت نداشته باشد (که بهتر است به آن فرصت بدهید!)، نمی‌توانید بازیگری نقش‌های اصلی His Three Daughters را تحسین نکنید. اولسن، کوون و لیون هر سه می‌درخشند؛ آن‌ها در مدت زمان فیلم به خوبی قادر هستند که به شخصیت‌های خود روح ببخشند. سکانس‌هایی وجود دارد که محو قدرت اکتینگ بازیگران می‌شوید.

 اصولاً در کنار هنرپیشگی خوب، یک فیلمنامه‌ی قوی هم در کار است و نمی‌توان این‌ها را از هم جدا کرد؛ اگر نویسنده‌ شخصیت‌هایی چنین قوی خلق نمی‌کرد، اکت بازیگران هر قدر هم جذاب می‌بود هرز می‌رفت. دیالوگ‌ها، بیننده را به گذشته‌ی شخصیت‌ها و خصلت‌هایشان آگاه می‌کند، جوک‌های بامزه و فکر شده‌ی زیادی در میان صحبت‌ها وجود دارد و از همه مهمتر تنوع احساساتی که نشان داده می‌شود، زیاد است.

نهایتاً باید به سینماتوگرافی خوب این فیلم هم اشاره کرد که نماهایی زیبا و گاه معنادار را به روی پرده برده است. از قاب‌ها می‌توان چیزهای زیادی متوجه شد و نمادگرایی فیلم از طریق آن ممکن شده؛ همچنین، گاهی این فیلم تبدیل به گالری عکاسی می‌شود و بعضی سکانس‌ها فقط فریم‌هایی هستند که از فضای خانه گرفته شده‌اند و اتمسفر آن را در زمانی جدا از روند داستان به نمایش می‌کشند. از طریق همین قاب‌هاست که با نمودِ بیرونی شخصیت‌ها هم آشنا می‌شویم؛ مثلاً با دیدن پوستر و برچسب‌های تیم جتس بر دیوارهاست که می‌فهمیم شخصیت پدر به این تیم اهمیت زیادی می‌داده است.

جمع بندی

داستانی آرام و دیالوگ‌محور از مفاهیمی مثل مسئولیت، روابط خانوادگی، مرگ و نیستی با چاشنی شوخی‌های دلنشین که باعث می‌شوند بیننده نگاهی دوباره به این موضوعات داشته باشد. همه چیز در فیلم His Three Daughters، به کارگردانی ازازیل جیکوبز دلنشین است. اگر زمانی را می‌خواهید به دور از دغدغه‌های روزمره و به دور از هیجان‌های کذایی آثار اکشن هالیوودی بگذرانید این فیلم گزینه‌ی بسیار خوبی خواهد بود.

85

امتیاز ویجیاتو

داستانی آرام و دیالوگ‌محور از مفاهیمی مثل مسئولیت، روابط خانوادگی، مرگ و نیستی با چاشنی شوخی‌های دلنشین که باعث می‌شوند بیننده نگاهی دوباره به این موضوعات داشته باشد.

برچسب ها

مطالب مشابه را ببینید!