فانی لند‌

رازهای فلسفه زندگی به بیانی ساده؛ درس‌های مهمی که شکسپیر به ما آموخت

راهنماتو- زندگی پیچیده‌تر از آن است که فکرش را در دوران کودکی می‌کردیم؛ اما بزرگان ادبیات در دل آثارشان درس‌های مهمی برای سهل شدن زندگی پیش رویمان قرار می‌دهند. مثلا شکسپیر!

به گزارش راهنماتو، تقریبا 500 سال از اولین باری که نمایشنامه‌های شکسپیر روی صحنه رفت می‌گذرد، اما هنوز پژوهشگران زیادی هستند که سعی می‌کنند لایه به لایه متون به جا مانده از شکسپیر را تحلیل و بررسی کنند. هرچه بیشتر وارد دل زندگی مدرن و پست مدرن می‌شویم، از دور، گمان می‌کنیم که دیگر هیچ چیز برای آموختن از ادبیات کلاسیک نمانده، اما اگر اینطور بود هنوز شکسپیر، درس‌هایش در مورد زندگی و افکارش که در آثار موجود از او بازتاب یافته سرتیتر اخبار نمی‌شد.

در واقع، تراژدی‌ها، کمدی‌ها و آثار تاریخی‌ای که شکسپیر نوشت، همگی حاوی درس‌های باورنکردنی از زندگی بودند و هرچه جامعه‌ای که ما در آن زندگی می‌کنیم از فضای گذشته دورتر می‌شود باز انگار چیزی درون انسان هست که در طول تاریخ تکرار می‌شود و باز انگار باید بازگردیم به گذشته، به تاریخ و به ادبیات کلاسیک تا زندگی جدیدمان را با آن‌ها تطبیق دهیم. در این میان به شکل حیرت‌انگیزی وقتی به جمله یا اتفاقی در این کتاب‌ها برمی‌خوریم همان لحظه حس می‌کنیم که مشابهش را در زندگی امروزی با چشم خود دیده‌ایم.

بنابراین، در اینجا پنج نمایشنامه شکسپیر را نام برده و درس‌هایی که پلات این آثار در اختیار ما قرار داده‌اند را در این مطلب از فانی لندمرور می‌کنیم.

کتاب رویا در شب نیمه تابستان؛ جهان فانی است

کتاب رویا در شب نیمه تابستان یک نمایشنامه در ژانر کمدی است، اما نه آن کمدی‌هایی که در سینمای امروز ایران می‌بینیم. کمدی «رویای شب نیمه تابستان» یک غوغای تب‌آلود است؛ گروهی از بازیگران آماتور را می‌بینیم که با پری‌ها درگیر می‌شوند، توسط آن‌ها مسحور می‌شوند و همچنان در تب و تاب آماده شدن برای تئاتر هستند. در این میان معجون‌های عاشقانه را می‌بینیم که موجب تلخ‌خنده ما می‌شوند. در این بلوا، مردی تبدیل به الاغ می‌شود و به دیگری سواری می‌دهد و اتفاقات جالبی می‌افتد که به شدت احمقانه به نظر می‌رسد؛ درست شبیه به عجله الکی ما وقتی برای عقب نماندن از مترو روی پله برقی می‌دویم!

شما چطور وقتی مجموعه سریال‌های پایتخت را می‌بینید از کارهای عجیب آن‌ها که احمقانه به نظر می‌رسد خنده‌تان می‌گیرد؟ این نمایشنامه نیز به خاطر شادی مضحکی که در دل ما به وجود می‌آورد خنده‌دار است (اگرچه عمق و غنای این نمایشنامه به هیچ وجه با پایتخت قابل مقایسه نیست). بعدتر متوجه این مساله می‌شویم که کارهای احمقانه شخصیت‌ها تا چه حد مسری است و می‌تواند گریبان سایر شخصیت‌ها را هم بگیرد.

به زبان ساده، رویا در شب نیمه تابستان بخشی از زندگی را نشان می‌دهد که اغلب آن را فراموش می‌کنیم: لذتی که در خنده‌های کودکانه وجود دارد در برابر جهانی که فانی است.

در دنیای خشن و نگران‌کننده امروز، بسیاری از ما هوی و هوس های کودکانه خود را نادیده گرفته و جلوی بروز آن را می‌گیریم و سعی داریم مدام جدی باشیم و تمامی جنبه‌های زندگی را با سیاستی خاص پیش ببریم. اینطور شاید کسی به ما نگوید که ای فلانی تو عاقل نیستی! اما با انجام این کار، ممکن است فرصتی را از دست بدهیم که با گذر زمان آن را طلایی‌ترین لحظات زندگیمان بدانیم.

فرقی نمی‌کند با بچه‌هایتان بازی‌ کنید، رفتن به یک مهمانی با لباس‌های شیک را ترجیح بدهید، یا حتی تماشای یک کمدی شکسپیر در خانه تئاتر محله‌تان را در اولویت قرار دهید، گاهی خوب است کودک درونتان را در آغوش بگیرید و به هیچ چیز فکر نکنید. اگر در گرفتاری و تاریکی افتادید، به خود یادآوری کنید که هر چند وقت یکبار رها کردن همه چیز می‌تواند یک تجربه جادویی باشد.

کتاب رومئو و ژولیت؛ سنت‌ها همیشه خوب نیستند!

بدون شک داستان تراژیک رومئو و ژولیت که از یک داستان عامیانه ایتالیایی اقتباس شده است، داستای عاشقانه و جاودان از عشق دو نفر به یکدیگر است. عشقی این دو نوجوان را به جنون و بعد به دام مرگ می‌کشاند. این دو عاشق برای با هم بودن با هر مشکلی مبارزه می‌کنند؛ اما جواب یک کلمه است. باید رودروی جهان بایستی اما قدرتش را نداری!

درواقع رومئو و ژولیت در دام یک دشمنی خانوادگی می‌افتند. آن دو؛ مونتاگ‌ها و کاپولت‌ها نسل‌هاست که به این ستیز پایان نمی‌دهند، اما ما ابتدا فکر می‌کنیم که شاید عشق رومئو و ژولیت بتواند پایان این ستیز باشد. نکته این است که این دو خانواده متوجه تغییر زمانه و روزگار نیستند، یا اگر متوجه آنند نمی‌خواهند واقعیت را بپذیرند؛ بنابراین حرف یکی است؛ آشتی بی آشتی!

این داستان عاشقانه پرشور و غم انگیز درس‌های زیادی به ما می‌آموزد، اما پیام کلیدی آن روشن است: سنت‌ها و مرافعه‌های قدیمی ممکن است زمانی مهم بوده باشند، اما زمانی فرا می‌رسد که باید اختلافات را فراموش کرد، در برخی لحظات زندگی باید از چارچوب‌ها بیرون بزنیم و به جهانی که بیرون از این چارچوب قرار گرفته نگاه کنیم.

نمونه چنین عشق‌هایی حتی در امروز ایران کم نیستند که انتهایشان به نحوی تراژیک یا شاید شاد پایان می‌یابد. هرچه که است این ماییم که باید به زمان اجازه دهیم که بگذرد نه این که با طناب اسارت آن را دنبال خود بکشیم.

کتاب هملت؛ تصمیم بگیر لعنتی!

در کتاب هملت یک جمله بسیار شنیده شده وجود دارد که زمانی تبدیل به کلیشه شده بود؛ اما جا دارند اینجا دوباره آن را تکرار کنیم و این بار به عمق آن بیاندیشیم:

«بودن یا نبودن؛ مساله است است»

این جمله هملت است. هملت مرد جوانی است که پس از مرگ پدرش با روح او روبه‌رو شده و ذهنش پر از تشویش شده است. حالا هملت میان دوراهی گیر کرده. این زیباترین دوراهی‌ای است که شخصیت‌های ادبیات در تاریخ تجربه کرده‌اند؛ خودم را بکشم یا انتقام پدرم را بگیرم؟ اما انتقام از چه کسی؟ او فقط یک روح بود!

در طول نمایشنامه به قول ادبیاتی‌ها هملت دچار همارتیا می‌شود؛ به لفظی می‌توان گفت خطای شخصیت اصلی داستان همان هامارتیا است و این مساله او را به مرور ضعیف و ضعیف‌تر می‌کند.

شما چطور؟ تا به حال چند بار پیش آمده که احساس کنید مساله‌ای مثل یک مته روح شما را سوراخ می‌کند، اما نتوانید تصمیم واضح و درستی بگیرید؟ چند بار در زندگی پیش آمده که میان دوراهی‌های سخت قرار بگیرید؟ نکته این است؛ انتخابی که خواهی کرد، تو را خواهد ساخت!

اگر مانند هملت با انتخاب های بزرگ دست و پنجه نرم کنید، باید خودتان را به تصمیم گرفتن تشویق کنید و بیش از حد در برزخ نمانید. انجام این کار می‌تواند روح شما را یکپارچه کند و اضطراب‌های تب‌آلودتان را کم کند.

کتاب شب دوازدهم؛ فرصت آنجایی است که انتظارش را نداری

یکی از پربازیگرترین کمدی‌های تمام دوران‌ها، شب دوازدهم است. نمایشنامه‌ای درباره یک کشتی غرق شده، هویتی که اشتباه گرفته می‌شود و نتیجه عشقی که بیشتر به یک اشتباه محض شبیه است، اما مسیر به جایی می‌رود که باورش برای ما سخت است.

پس از اینکه ویولا به دنبال برادر دوقلوی خود، سباستین، در جزیره‌ای سرگردان می‌شود، لباس‌های مردانه می‌پوشد و نزد یک دوک ثروتمند شغلی پیدا می‌کند. البته او عاشق دوک می شود که نمی‌داند او یک زن است.

در پایان، مانند تمام کمدی‌های شکسپیر، ویولا و دوک، و برادرش و دختر موردعلاقه او، اولیویا، ازدواج می‌کنند. چیزی که به عنوان یک خواهر در جستجوی یک برادر گمشده شروع می‌شود، در نهایت به داستان عشق، رفاه و خوشبختی ختم شده است.

اگر گاهی در مورد کاوش در قلمروهای ناشناخته محتاط هستید و حوصله ریسک کردن ندارید می‌توانید چیزهای زیادی از شب دوازدهم بیاموزید. یک ریسک حساب شده در زندگی را بپذیرید، ممکن است در سفر خود با فرصت‌های زیادی که زندگی شما را تغییر می‌دهند روبه‌رو شوید.

کتاب شاه لیر؛ مدام دو دوتا چهار تا نکن!

نمایشنامه شاه لیر را افرادی که قلب ضعیفی دارند نباید بخوانند چرا که این تلخ‌ترین تراژدی در تمام تاریخ ادبیات از نظر بسیاری از پژوهشگران است. شاه لیر، پادشاهی است با سه دختر که تصمیم دارد تاج پادشاهی را به یکی از آن‌ها پیش از مرگش بدهد، اما به جای در نظر گرفتن ویژگی‌ها مثبت هر یک از این دخترها از آن‌ها می‌خواهد که بگویند چقدر دوستش دارند! هرکدام از این دخترها که پدر را بیشتر دوست داشته باشد، جانشین او خواهد بود.

دو تا از دختران او، گونریل و ریگان، خودخواه و جاه طلب هستند. آنها پدرشان را با تعریف و تمجید تحریک می‌کنند و باعث خوشحالی او می‌شوند. سومین دخترش، کوردلیا، و دختری که بیشتر از همه دوستش دارد، وارد این بازی‌ها نمی‌شود. او ادعا می‌کند که “من نمی توانم قلبم را در دهانم بگذارم” و پدرش خشمگین می‌شود و او را از رقابت کنار می‌گذارد. پس از این تصمیم، دنیای شاه لیر فرومی‌پاشد و دوست داشتن واقعی مثل یک فیلم جلوی چشم‌هایش ظاهر می‌شود.

در این نمایشنامه می‌آموزیم که احساسات ارزشمند قابل اندازه‌گیری نیستند. ما نباید در ارتباطاتمان دنبال دو دوتا چهارتا کردن باشیم و به شکل قرضی به دیگری محبت کنیم. در حالی که گاهی اوقات مهم است که زندگی خود را با اعداد اندازه‌گیری کنید، مانند هنگام تنظیم برنامه مالی خود، اما احساسات و روابط انسانی قابل اندازه‌گیری نیستند (+بگو چند تا دوسم داری؟ – بی‌نهایت -دو تا) شاید دو تایی که یک کودک می‌گوید بسیار بیشتر از بی‌نهایتی باشد که یک فرد بزرگسال به ما می‌گوید!

برچسب ها

مطالب مشابه را ببینید!