فانی لند‌

تحلیل شخصیت جیمز ساندرلند؛ بازی Silent Hill 2

تقریبا یک هفته‌ای از انتشار بازی جدید Silent Hill 2 Remake از استودیو کونامی و بلوبرتیم می‌گذرد. بازی‌ای که نسخه اورجینال آن در سال 2001 منتشر شد و سبک وحشت روانشناختی را وارد مرحله جدیدی کرد. داستان بازی سایلنت هیل، تا حدود خیلی زیادی عمیق و جنجالی است و شخصیت اصلی این بازی یعنی جیمز ساندرلند (James Sunderland)، نکات عمیق و حرف‌های زیادی برای گفتن دارد. در این مقاله به بررسی عمیق‌ترین لایه‌های شخصیت جیمز و داستان او می‌پردازیم. با تحلیل شخصیت جیمز همراه ویجیاتو بمانید.

پیش داستان

جیمز ساندرلند، شخصیت اصلی بازی، سه سالی می‌شود که همسرش را از دست داده؛ اما به گفته خودش یک روز نامه‌ای که عنوان می‌شود از طرف همسرش مری شپرد است، دریافت می‌کند. این نامه کاملا با دست‌خط مری مطابقت دارد و در آن نوشته شده که او زنده است و در شهر سایلنت هیل در همان مکان همیشگی منتظر جیمز است.

جیمز بدون در نظر گرفتن عواقب، وارد شهر مرموز سایلنت هیل می‌شود؛ شهری که پر از مه غلیظ است و ساکنان زیادی ندارد. جیمز مسیری را برای جست و جوی همسر مرده‌اش در پیش می‌گیرد و در ادامه در یک کابوس بزرگ و وحشتناک گرفتار می‌شود. کابوسی که باعث می‌شود سلامت روان جیمز و همچنین ویژگی‌های انسانی و اخلاقی او زیر سوال برود.

کله هرمی؛ سایه‌ای از شخصیت جیمز

یکی از مشهورترین آنتاگونیست‌های بازی‌های ویدیویی، موجود کله هرمی یا Pyramid Head است. کاراکتری که حرفی نمی‌زند، چهره دقیقی ندارد و صرفا در طول بازی شما را تعقیب می‌کند. این شخصیت در واقع با وجود حضور محدودش در طول داستان، حرف‌های زیادی برای گفتن دارد.

اگر دقت کنید در نخستین بر خورد با این موجود، او در حال تعرض به یکی از موجودات ترسناک بازی است. موجوداتی که ظاهرا از اعضای مختلف بدن انسان به وجود آمدند. این سکانس انحراف اخلاقی شخصیت کله هرمی را به وضوح نشان می‌دهد. اینکه او یک تابو پرست است و هیچ قانون یا محدودیتی دنبال او نیست.

چنین ویژگی‌هایی در عمق ناخودآگاه هر انسانی وجود دارد. اینکه هر کاری که دوست داشته باشد انجام دهد؛ بدون اینکه از مجازات شدن بترسد. لحظه را تصور کنید که می‌تواند هر اشتباهی که ممکن است انجام دهید اما هیچ کسی شما را بابتش قضاوت نمی‌کند. شخصیت کله هرمی در واقع نماد چنین تمایلاتی است.

اما این تمایل به انجام کارهای تابو، در بعضی انسان‌ها زیاد است و در بعضی از آن‌ها کنترل شده است. شخصیت جیمز چنین تمایلاتی را کنترل کرده بود. او یک همسر زیبا داشت و زندگی معمولی را پیش گرفته بود. اما درست از وقتی که همسرش دچار یک بیماری لاعلاج شد، تمایلات مخفی جیمز شروع به بیرون آمدن کردند. او که تمام تمایلاتش را سرکوب کرده بود؛ اکنون با بیماری همسرش و از بین رفتن زیبایی او، قدرت سایه در درون او بیشتر شده بود.

تنها چیزی که مانع او برای انجام ندادن تابو می‌شد؛ زنده بودن همسرش در آن وضعیت ناعلاج بود. چنین چیزی جیمز را بدجوری عذاب می‌داد. سر انجام این سایه توانست به پیروزی برسد و همسر خودش را بکشد تا از بند آن رها شود. اما در اصل گیر چیز بزرگ‌تری افتاد. حس عذاب وجدان و سرزنش.

کله هرمی مجموعه‌ای از احساسات و تمایلات سرکوب شده جیمز است. در واقع سایه‌ای از شخصیت جیمز است و صرفا تاریکی او را همراه با خود دارد. بازی در یک نبرد بین سایه و روشنایی، به این موضوع می‌پردازد که یک انسان تا آخر عمرش بین خیر و شر در ذهنش جنگ دارد. جنگی که تنها با مرگ تمام می‌شود.

بیماری چند شخصیتی

آنطور که از داستان بازی و رویداد‌های مربوط به آن پیداست؛ شخصیت جیمز مبتلا به بیماری چند شخصیتی یا همان تجزیه هویت است. بیماری که معمولا هر شخصیتی تحت یک سری فشار‌های روانی سنگین ممکن است به آن دچار شود. در این بیماری شخصیت احساس می‌کند جز خود اصلی‌اش شخصیت‌های دیگری هم در او زندگی می‌کنند. هر شخصیت که رفتار از خودش نشان دهد، شخصیت دیگر متوجه آن نمی‌شود. برای همین بیماران تجزیه هویت گاهی دچار فراموشی می‌شوند. چون شخصیت دیگر آن‌ها کاری کرده و آن یکی از آن بی خبر است.

جیمز در ابتدا به عنوان دو شخصیت متفاوت شناخته می‌شد. طبق توصیف ماریا، شخصیت جیمز یک شخصیت مهربان است. در نامه‌ای که مری برای لورا نوشته بود، جیمز را کمی احمق توصیف می‌کند که بسیار زیاد اهل مهربانی کردن است و آدم‌های دور و برش با ملایمت رفتار می‌کند. برای مثال او به شخصیت‌هایی که در طول بازی با آن‌ها آشنا می‌شود کمک می‌کند و سعی می‌کند به نوعی رفاه جانی آن‌ها را برقرار کند؛ مانند شخصیت ادی و لورا. این اما یکی از شخصیت‌هایی است که جیمز درون خود دارد. یک شخصیت مهربان و انسان دوست.

جیمز وجه تاریک‌تری در شخصیت خود دارد که برخی اعمال او نشان از وجود این شخصیت است. جیمز بعد از بیمار شدن ماری، دچار افسردگی شدیدی شد و اعتماد به نفس و عزت نفسش شدیدا پایین آمد؛ تا حدی که درون غم عمیقی غرق شد. شخصیت جیمز که نمی‌توانست این کلافگی و افسردگی بسیار زیاد را تحمل کند، همسرش را به قتل می‌رساند تا از بار سنگینی که داشت راحت شود. برای جیمز راحت نبود هر روز یک جسمی را ببیند که رفته رفته درحال تحلیل رفتن و تبدیل شدن به یک موجود زشت و مریض است. برای همین از شر او خلاص می‌شود.

جالب اینجاست که بعد از چنین اتفاقی، جیمز قبول نمی‌کند که چنین اتفاقی افتاده است و مرگ همسرش را به خاطر بیماری او می‌داند. این اتفاق کاملا ناخودآگاه است. یعنی جیمز حتی خودش هم پیش خود می‌گوید بی گناه است و او قاتل نیست. اینجا ویژگی‌های بیماری چند شخصیتی خودش را نشان می‌دهد.

جیمز با کشتن همسرش، شدیدا دچار احساس عذاب وجدان شد؛ عذابی که او را سرزنش می‌کرد. جیمز برای رهایی از چنین عذاب وجدانی به طور ناخودآگاه گذشته‌اش را فراموش کرد. در واقع این یک مکانیسم دفاعی عمیق است که یک شخصیت زمانی که نتواند درد یک غم بزرگ را تحمل کند؛ ناخودآگاه آن را فراموش می‌کند. اما این تمام ماجرا نیست. جیمز در درون خود یک شخصیت هیولا خلق می‌کند. شخصیتی که نه تنها کشتن همسرش بلکه تمام کار‌های غیر اخلاقی او را توجیه می‌کند.

اگر کمی دقیق‌تر و روانشناسی‌تر به موضوع نگاه کنیم. در واقع جیمز سه شخصیت دارد. سه شخصیتی که هر کدام وظیفه خاصی در وجود جیمز دارند و به دلیل خاصی متولد شدند. شخصیت نخست، یک شخصیت نمونه است. کسی که دوست دارد در بین آدم‌ها اعتبار ‌و مقبولیت داشته باشد. این همان جیمز مهربان است که به همه کمک می‌کند تا ارزش اجتماعی خودش را بالا ببرد.

شخصیت دوم، جیمز گناه‌کار است. کسی که مدام در حال سرزنش خودش است و اعتماد به نفس خیلی پایینی دارد. از اینکه در جامعه حضور دارد احساس شرم می‌کند و تمایل شدیدی به خودکشی دارد. چنین جیمزی برای این خلق شد که تا با احساس عذاب وجدان مقابله کند. سرزنش و خود تخریبی از مکانیسم‌های دفاعی است که در مقابل انجام یک کار منفی خودشان را نشان می‌دهند. وقتی یک شخصیت یک کار بد انجام می‌دهد، برای رهایی از احساس عذاب وجدان، شروع به سرزنش خود می‌کند و اعتماد به نفس خود را تخریب می‌کند تا کاری که انجام داده است منطقی به نظر برسد.

شخصیت سوم، همان جیمزی است که همسرش را به قتل رساند. یک هیولای خشمگین و تاریک. کسی که از سرکوب احساساتش نمی‌ترسد و بی پروا دست به بزرگ‌ترین گناهان و اشتباهات ممکن می‌زند. این شخصیت یک جیمز سادیسمی است که آزار و اذیت دادن را دوست دارد و نشان دهنده آن وجه خشن و ترسناک جیمز است. کله هرمی در واقع نمادی از این شخصیت جیمز است.

تمایل به خودکشی

بعضی از تئوری‌ها به این موضوع اشاره می‌کنند که جیمز برای خودکشی وارد شهر سایلنت هیل شده است. این شخصیت تمایل به خودکشی دارد اما در اصل این احساس خود را انکار می‌کند. زیرا مکانیسم‌های دفاعی حتی در سخت‌ترین شرایط نیز خودشان را نشان می‌دهند. در واقع جیمز نمی‌خواهد قبول کند که خودش باعث مرگ خودش شود. در پایان In water جیمز اینکار را انجام داد. زیرا حقیقت مربوط شخصیت تاریکش را فهمیده بود و نمی‌توانست با چنین رسوایی که او یک قاتل است به زندگی ادامه دهد.

من حدس می‌زنم مرده‌ام؛ حداقل قلبم دیگر زندگی نمی‌کند!

جیمز

جیمز به دلیل اینکه تنها است یا همسرش مرده خودکشی نکرد؛ بلکه انگیزه او از اینکار کاملا خودخواهانه بود. جیمز به این دلیل خودش را در یکی از پایان‌های بازی کشت که فکر می‌کرد دیگر زندگی‌اش ارزش ندارد. زندگی‌اش که قرار است پر از عذاب وجدان و سرزنش باشد؛ همان بهتر که به پایان برسد.

شهر سایلنت هیل؛ ناخودآگاه رازآلود جیمز

از همان سال 2001 که بازی Silent hill 2 منتشر شد؛ به دلیل پیچیده بودن داستانش، تئوری‌های زیادی در مورد این بازی گفته شد. یکی از این تئوری‌ها که خیلی مشهور است؛ این است که سایلنت هیل در واقع نمادی از ذهن و ناخودآگاه جیمز است. در اصل جیمز از ابتدای بازی در یک مسیر درونی درحال کاووش خودش بوده است.

بیایید از ابتدا شروع کنیم. شهر مه آلود. چرا باید همیشه خدا این شهر مه آلود باشد؟ نزدیک بودن دریاچه به آن یکی از دلایلی است که می‌تواند منطقی باشد. اما اگر کمی فلسفی‌تر به قضیه نگاه کنیم، متوجه می‌شویم که مه در واقع نمادی از مرموز بودن است. شهر سایلنت هیل با داشتن مه باعث شده تا جیمز چند قدم جلوتر خود را نتواند ببیند. این یعنی جیمز از ناخودآگاه خود بی خبر است و هر چه جلوتر می‌رود چیزهای مرموز بیشتری خودشان را نشان می‌دهد.

در سکانس ابتدایی بازی، جیمز به آینه دستشویی خیره شده و در حال نگاه کردن به صورتش است. این سکانس این معنا را می‌رساند که جیمز وارد یک سفر خودشناسی شده است. در واقع هیچ چیز در آن دنیا فیزیکی نیست. نامه‌ای که از سمت همسر مرده‌ای دریافت کرده در واقع فراخوانی است از سمت ناخودآگاه جیمز به خود او. گویا چیزی او را به سمت اینکه بیایید و ببیند که چه تاریکی و سایه‌هایی در وجود او هست می‌کشاند.

وقتی جلوتر می‌روید، هیولاها عجیب و غریبی را می‌بینید که از اتصال چند اعضای بدن مختلف انسان تشکیل شدند. جیمز وقتی با آن‌ها مبارزه می‌کند، در واقع در حال سرکوب تمایلات نامطلوبی است که دارد. در واقع کم کم چنین اطلاعات سیاهی که در ناخودآگاه وجود دارد، خودآگاه تر می‌شود.

یا حتی شخصیت ادی؛ او نیز یک واریانت دیگری از جیمز در ناخودآگاه او است که سرکوب کرده است. شخصیتی که اعتماد به نفس بسیار ضعیفی دارد. او از اینکه چاق است و جربزه کمی دارد احساس بدی دارد و مدام توسط دیگران تمسخر می‌شود.

تئوری قوی وجود دارد که می‌گوید ادی در واقع نسخه نوجوانی‌های جیمز است. زمانی که یک نوجوان ضعیف بود و توسط دیگران تحقیر می‌شد. ادی به مرور زمان تصمیم می‌گیرد هر کسی که به او می‌خندد را بکشد. این همان نسخه آرمانی جیمز در دوره نوجوانی است. او این فکر را در ناخودآگاه خود دفن کرد که هر کسی که او مسخره کند، بکشد. برای همین اکنون داخل سایلنت هیل که نمادی از ناخودآگاه جیمز است با ادی رو به رو می‌شود.

مکانیسم سایلنت هیل اینگونه است که جیمز را در ابتدا به صورت گنگ با فضای ذهنی خودش آشنا می‌کند و رفته رفته این موضوع را به برای او روشن می‌کند که دقیقا چه کسی هست. شخصیت واقعی هر شخصیت در ناخودآگاه او وجود دارد. کله هرمی از دیگر عناصری است که در ناخودآگاه جیمز شکل گرفته است و در واقع نمادی از تمایلات و علائق تاریک سرکوب شده جیمز است.

در نهایت سایلنت هیل موفق می‌شود جیمز را با خود واقعی‌اش رو به رو کند. کسی که باعث مرگ همسرش شد و نتوانست در مقابل تاریکی ایستادگی کند و خیلی زود تسلیم ناخودآگاه خودش شد.

رویای شفاف جیمز

سکانس ابتدایی بازی سایلنت هیل به قدری محبوب شده است که کلی منتقد و سایت‌های رسانه‌ای در مورد آن تحلیل‌ها و تئوری‌های گوناگون زیادی نوشتند. در بالا یکی از این تئوری‌ها را گفتیم که علت نگاه کردن جیمز به آینه پیدا کردن ناخودآگاه خودش است. یکی دیگر از تئوری‌ها این است که جیمز در حال آزمایش این است که در یک واقعیت حضور دارد یا یک رویای شفاف.

رویای شفاف یک بحث علمی است که در آن کسی که در خواب است از خواب خود اطلاع دارد. یعنی شما به خوابی فرو می‌روید و اواسط خوابی که دارید تماشا می‌کنید، متوجه می‌شوید که در یک خواب یا کابوس هستید. چنین چیزی هنوز دلیل واقعی‌اش مشخص نشده اما روانشناسان چنین چیزی را به ناخودآگاه ربط می‌دهند.

وقتی هورمون تستوسترون در صبح‌ها به حداکثر خود می‌رسد، ذهن دریچه‌ای را به سمت ناخودآگاه باز می‌کند و شما را در یک دنیای مجازی که خودتان از وجودش اطلاع دارید رها می‌کند. احتمال اینکه جیمز در یک خواب باشد وجود دارد. خوابی که خودش از وجود آن مطلع است و این را همان ابتدا وقتی صورتش را لمس می‌کند متوجه می‌شود.

حرف آخر

بازی Silent Hill 2 Remake یکی از عمیق‌ترین و پیچیده‌ترین داستان‌ها را بین دیگر بازی‌های ویدیویی دارد. بازی که به سختی از یاد بازیکنان آن فراموش می‌شود. شخصیت جیمز، شخصیت اصلی این بازی، از نظر روانشناسی، عمق زیادی داشت و به نوعی درخور یک بازی وحشت روانشناسی بود. در این مقاله به معرفی و تحلیل شخصیت جیمز از بازی سایلنت هیل پرداختیم. دوست دارید برای مقاله بعدی کدام شخصیت تحلیل شود؟ در قسمت نظرات حتما به ما بگید.

بیشتر بخوانید:

تحلیل شخصیت جیل ولنتاین – سری بازی‌های Resident Evil

تحلیل شخصیت ترور؛ بازی GTA V

تحلیل شخصیت نیکو بلیک؛ بازی GTA IV

تحلیل شخصیت کارل جانسون (سی جی)؛ بازی GTA San Andreas

برچسب ها

مطالب مشابه را ببینید!