فانی لند‌

دریافت فال دقیق حافظ برای فردا با تفسیر شگفت‌انگیز غزلیات ۱۵۱ تا ۱۷۵ – مجله تصویر زندگی 🌟

در میان انبوه سنت ها و آیین های کهن ایرانی، فال حافظ در گذر زمان به عنوان بخشی از فرهنگ و ادبیات ایران زمین، جایگاهی ویژه یافته است. دیوان حافظ، گویی آینه ای تمام نما از روح ایرانی است که در غزل ها و مثنوی هایش، رنج ها، شادی ها، عشق ها و فلسفه زندگی را به زیبایی به تصویر کشیده است.

فال حافظ، بیش از آنکه ابزاری برای پیشگویی فردا و آینده باشد، به مثابه راهی برای گفتگو با ناخودآگاه و یافتن پاسخی در میان سروده های شاعری توانمند است. گویی در هر غزل حافظ، رمز و رازی نهفته است که در تار و پود زندگی هر فردی می تواند ریشه بدواند و دریچه ای نو به سوی خودشناسی و تأمل بگشاید.

آنچه در این میان اهمیت دارد، نه صرف خواندن غزل، بلکه تأمل در معانی و مفاهیم نهفته در آن و یافتن ارتباطی میان سروده های حافظ با پرسش ها و دغدغه های ذهنی فال گیرنده است.

فال حافظ فردا با نیت شما

در هنگامه ی تردید و دودلی، زمانی که در دوراهی سرنوشت سرگردان مانده‌ای، نغمه‌های دلنشینِ حافظ، مرهمی بر آشفتگی روحت خواهد بود. با دلی سرشار از امید و اعتمادی عمیق به حکمتِ نهفته در کلام این شاعر نامی، دیوان او را بگشا و زیر لب بخوان:

«ای حافظ شیرازی، تو محرم هر رازی، تو را به شاخ نباتت قسم می‌دهم که هر چه صلاح و مصلحت می‌بینی برایم آشکار و آرزوی مرا برآورده ساز»

برای ⭐گرفتن فال حافظ فردا⭐ ابتدا نیت کنید و سپس روی دکمه گرفتن فال را لمس نمایید تا غزل و نتیجه فال شما نمایش داده شود.

نیت کرده ، دکمه را بزنید.

 

تفسیر غزلیات ۱۵۱ تا ۱۷۵ دیوان حافظ

غزل شماره ۱۵۱:

دَمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی‌ارزد

به می بفروش دلقِ ما کز این بهتر نمی‌ارزد

به کویِ می فروشانش به جامی بر نمی‌گیرند

زهی سجادهٔ تقوا که یک ساغر نمی‌ارزد

رقیبم سرزنش‌ها کرد کز این باب رُخ برتاب

چه افتاد این سر ما را که خاکِ در نمی‌ارزد؟

شکوهِ تاجِ سلطانی که بیمِ جان در او دَرج است

کلاهی دلکش است اما به تَرکِ سر نمی‌ارزد

چه آسان می‌نمود اول غمِ دریا به بوی سود

غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمی‌ارزد

تو را آن بِهْ که رویِ خود ز مشتاقان بپوشانی

که شادیِّ جهانگیری، غمِ لشکر نمی‌ارزد

چو حافظ در قناعت کوش و از دنیایِ دون بگذر

که یک جو مِنَّتِ دونان دو صد من زر نمی‌ارزد

تفسیر غزل شماره ۱۵۱:

با کمی تلاش به مقصود خود خواهی رسید و نه تنها خود بلکه دیگران را نیز از آن بهره مند خواهی ساخت مراقب حسودان و بدخواهان باش ممکن است. مشکلی بر سر راه تو ایجاد کنند. سعی کن از این گونه افراد دوری کنی

حافظ خوانی غزل شماره ۱۵۱:




غزل شماره ۱۵۲:

در ازل پرتوِ حُسنت ز تجلی دَم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

جلوه‌ای کرد رُخَت دید مَلَک عشق نداشت

عینِ آتش شد از این غیرت و بر آدم زد

عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد

برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد

مدعی خواست که آید به تماشاگَهِ راز

دست غیب آمد و بر سینهٔ نامحرم زد

دیگران قرعهٔ قسمت همه بر عیش زدند

دل غمدیدهٔ ما بود که هم بر غم زد

جانِ عِلْوی هوسِ چاهِ زنخدان تو داشت

دست در حلقهٔ آن زلفِ خَم اندر خَم زد

حافظ آن روز طربنامهٔ عشق تو نوشت

که قلم بر سرِ اسبابِ دلِ خُرَّم زد

تفسیر غزل شماره ۱۵۲:

جهان و هر چه در آن است ارزش غم خوردن ندارد زندگی خود را برای مادیات تباه نکن روزی مقدر است و بهتر است که تو کمی قناعت پیشه کرده منت هر کس و ناکس را نکشی که ارزش آن را ندارد

حافظ خوانی غزل شماره ۱۵۲:




غزل شماره ۱۵۳:

سحر چون خسرو خاور عَلَم بر کوهساران زد

به دستِ مرحمت یارم درِ امیدواران زد

چو پیشِ صبح روشن شد که حالِ مِهر گردون چیست

برآمد خنده‌ای خوش بر غرورِ کامگاران زد

نگارم دوش در مجلس به عزمِ رقص چون برخاست

گره بگشود از ابرو و بر دل‌های یاران زد

من از رنگِ صَلاح آن دَم به خونِ دل بِشُستم دست

که چشم باده پیمایش صلا بر هوشیاران زد

کدام آهن‌دلش آموخت این آیین عیّاری

کز اول چون برون آمد رهِ شب‌زنده‌داران زد

خیالِ شهسواری پخت و شد ناگَه دلِ مسکین

خداوندا نگه دارش که بر قلبِ سواران زد

در آب و رنگِ رخسارش چه جان دادیم و خون خوردیم

چو نقشش دست داد اول، رقم بر جان سپاران زد

منش با خرقهٔ پشمین کجا اندر کمند آرم

زره مویی که مژگانش رهِ خنجرگزاران زد

نظر بر قرعهٔ توفیق و یُمنِ دولتِ شاه است

بده کامِ دلِ حافظ که فالِ بختیاران زد

شهنشاهِ مظفر فر شجاعِ مُلک و دین منصور

که جودِ بی‌دریغش خنده بر ابر بهاران زد

از آن ساعت که جامِ می به دستِ او مُشَرَّف شد

زمانه ساغرِ شادی به یادِ میگساران زد

ز شمشیرِ سرافشانش ظفر آن روز بِدْرَخشید

که چون خورشیدِ انجم سوز تنها بر هِزاران زد

دوامِ عمر و مُلکِ او بخواه از لطف حق ای دل

که چرخ این سکهٔ دولت به دورِ روزگاران زد

تفسیر غزل شماره ۱۵۳:

اتفاقی که برایت افتاد تمام برنامه های تو را به هم زده؛ هر چند در ابتدا فکر می کردی که همه چیز به پایان رسیده و دل افسرده و اندوهگین بودی، لکن با گذشت زمان متوجه خواهی شد که همه این پیش آمد به نفع تو بوده. پس بیهوده غصه مخور که به وصال خواهی رسید.

حافظ خوانی غزل شماره ۱۵۳:




غزل شماره ۱۵۴:

راهی بزن که آهی بر سازِ آن توان زد

شعری بخوان که با او رَطلِ گران توان زد

بر آستانِ جانان گر سر توان نهادن

گلبانگِ سربلندی بر آسمان توان زد

قَدِّ خمیدهٔ ما سهلت نماید اما

بر چشمِ دشمنان تیر، از این کمان توان زد

در خانقه نگنجد اسرارِ عشقبازی

جامِ میِ مُغانه هم با مُغان توان زد

درویش را نباشد برگِ سرایِ سلطان

ماییم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد

اهلِ نظر دو عالم در یک نظر ببازند

عشق است و داوِ اول بر نقدِ جان توان زد

گر دولتِ وصالت خواهد دری گشودن

سرها بدین تَخَیُّل بر آستان توان زد

عشق و شباب و رندی مجموعهٔ مراد است

چون جمع شد معانی گویِ بیان توان زد

شد رهزنِ سلامت زلفِ تو وین عجب نیست

گر راهزن تو باشی صد کاروان توان زد

حافظ به حَقِّ قرآن کز شِید و زرق بازآی

باشد که گویِ عیشی در این جهان توان زد

تفسیر غزل شماره ۱۵۴:

بشارت باد که روزهای بسیار خوشی در انتظارت دوست تمام مشکلات و نگرانی ها بر طرف شده و لطف خداوند شامل حال تو خواهد گشت. درهای نعمت به رویت گشوده خواهد شد و تو شاهد سعادت و خوشبختی را در آغوش خواهی کشید.

حافظ خوانی غزل شماره ۱۵۴:



غزل شماره ۱۵۵:

اگر روم ز پِی‌اش فتنه‌ها برانگیزد

ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد

و گر به رهگذری یک دَم از وفاداری

چو گَرد در پِی‌اش افتم چو باد بُگْریزد

و گر کنم طلبِ نیم بوسه صد افسوس

ز حُقِّهٔ دهنش چون شکر فرو ریزد

من آن فریب که در نرگسِ تو می‌بینم

بس آبروی که با خاک ره برآمیزد

فراز و شیب بیابان عشق، دامِ بلاست

کجاست شیردلی کز بلا نپرهیزد

تو عمر خواه و صبوری که چرخِ شعبده باز

هزار بازی از این طُرفه‌تر برانگیزد

بر آستانهٔ تسلیم سر بِنِه حافظ

که گر ستیزه کنی، روزگار بستیزد

تفسیر غزل شماره ۱۵۵:

راهی را برگزین که آینده روشنی داشته باشی راه حل های موقتی و کوتاه مدت آینده ای ندارد پس بهتر است کاری بکنی که هم برای خود و هم برای دیگران مفید باشد. فراموش نکن که دست افتادگان و نیازمندان را بگیری و از هر گونه حیله و ریا دوری گزینی

حافظ خوانی غزل شماره ۱۵۵:




غزل شماره ۱۵۶:

به حسن و خُلق و وفا کس به یارِ ما نرسد

تو را در این سخن انکارِ کارِ ما نرسد

اگر چه حُسن فروشان به جلوه آمده‌اند

کسی به حُسن و ملاحت به یارِ ما نرسد

به حق صحبت دیرین که هیچ محرمِ راز

به یارِ یک جهتِ حق گزارِ ما نرسد

هزار نقش برآید ز کِلکِ صُنع و یکی

به دلپذیری نقشِ نگارِ ما نرسد

هزار نقد به بازارِ کائنات آرند

یکی به سکهٔ صاحب عیارِ ما نرسد

دریغ قافله عمر کـ‌آن‌چُنان رفتند

که گَردشان به هوایِ دیارِ ما نرسد

دلا ز رنجِ حسودان مرنج و واثق باش

که بد به خاطرِ امیدوارِ ما نرسد

چنان بِزی که اگر خاکِ ره شوی کس را

غبارِ خاطری از رهگذارِ ما نرسد

بسوخت حافظ و ترسم که شرحِ قصه او

به سمعِ پادشهِ کامگارِ ما نرسد

تفسیر غزل شماره ۱۵۶:

برای رسیدن به هدف باید صبر پیشه کنی و دست از ستیزه و لجاجت برداری مشورت راه بهتری است. سعی کن فعلاً به آن چه هست راضی باشی کار دنیا قابل پیش بینی نیست ای بسا شگفتیها و خوشیهایی که با صبر و بردباری به آن برسی

حافظ خوانی غزل شماره ۱۵۶:




غزل شماره ۱۵۷:

هر که را با خطِ سبزت سرِ سودا باشد

پای از این دایره بیرون نَنِهَد تا باشد

من چو از خاکِ لحد لاله صفت برخیزم

داغِ سودای توام سِرِّ سُویدا باشد

تو خود ای گوهرِ یک دانه کجایی آخِر

کز غمت دیدهٔ مردم همه دریا باشد

از بُنِ هر مژه‌ام آب روان است بیا

اگرت میلِ لبِ جوی و تماشا باشد

چون گل و مِی دمی از پرده برون آی و درآ

که دگرباره ملاقات نه پیدا باشد

ظِلِّ مَمدودِ خَمِ زلفِ توام بر سر باد

کاندر این سایه قرارِ دلِ شیدا باشد

چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری

سرگرانی صفتِ نرگسِ رعنا باشد

تفسیر غزل شماره ۱۵۷:

نباید از دیدگاه ها و اظهار نظرهای دیگران برنجی هر کس اندیشه ها و نظرات خودش را حق میبیند و البته برخی مواقع بغضها و حسدها هم مانع از اظهار نظرهای صحیح و بی آلایش میشود بنابراین حرفهای دیگران را چندان جدی تلقی نکن و خاطر خود را با آنها مکدر مساز

حافظ خوانی غزل شماره ۱۵۷:




غزل شماره ۱۵۸:

من و انکارِ شراب! این چه حکایت باشد؟

غالباً این قَدَرَم عقل و کِفایت باشد

تا به غایت رهِ میخانه نمی‌دانستم

ور نه مستوری ما تا به چه غایت باشد

زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیاز

تا تو را خود ز میان با که عنایت باشد

زاهد ار راه به رندی نَبَرَد معذور است

عشق کاریست که موقوف هدایت باشد

من که شب‌ها رهِ تقوا زده‌ام با دف و چنگ

این زمان سر به ره آرم چه حکایت باشد؟

بندهٔ پیرِ مغانم که ز جهلم بِرَهانْد

پیرِ ما هر چه کُنَد عینِ عنایت باشد

دوش از این غصه نَخُفتَم که رفیقی می‌گفت

حافظ ار مست بُوَد جایِ شکایت باشد

تفسیر غزل شماره ۱۵۸:

روش مناسبی را برگزیده ای حرکت آهسته و پیوسته خیلی بهتر از حرکت شتاب زده و نسنجیده است. اگر نا امید نشوی و پشتکار و جدیت خود را از دست ندهی به امید خدا به مراد و مقصود خود خواهی رسید.

حافظ خوانی غزل شماره ۱۵۸:




غزل شماره ۱۵۹:

نقدِ صوفی نه همه صافیِ بی‌غَش باشد

ای بسا خرقه که مُستوجبِ آتش باشد

صوفیِ ما که ز وِردِ سحری مست شدی

شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد

خوش بُوَد گر مَحَکِ تجربه آید به میان

تا سِیَه‌روی شود هر که در او غَش باشد

خَطِّ ساقی گر از این گونه زند نقش بر آب

ای بسا رُخ که به خونابه مُنَقَّش باشد

ناز‌پروردِ تَنَعُّم نَبَرَد راه به دوست

عاشقی شیوهٔ رندانِ بلاکش باشد

غمِ دنیای دَنی چند خوری؟ باده بخور

حیف باشد دلِ دانا که مُشَوَّش باشد

دلق و سجادهٔ حافظ بِبَرَد باده‌فروش

گر شرابش ز کفِ ساقی مَه‌وَش باشد

تفسیر غزل شماره ۱۵۹:

تو فردی روراست و صادق هستی و راه مناسبی را در پیش گرفته ای بنابراین دل نگران اظهار نظرها و صحبتهای بیهوده خویشان و نزدیکان مباش و اوقات خود را تلخ مکن.

حافظ خوانی غزل شماره ۱۵۹:



غزل شماره ۱۶۰:

خوش است خلوت اگر یار یارِ من باشد

نه من بسوزم و او شمعِ انجمن باشد

من آن نگینِ سلیمان به هیچ نَسْتانَم

که گاه گاه بر او دستِ اهرمن باشد

روا مدار خدایا که در حریمِ وصال

رقیب محرم و حِرمان نصیبِ من باشد

هُمای گو مَفِکَن سایهٔ شرف هرگز

در آن دیار که طوطی کم از زَغَن باشد

بیانِ شوق چه حاجت؟ که سوز آتش دل

توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد

هوایِ کویِ تو از سر نمی‌رود آری

غریب را دلِ سرگشته با وطن باشد

به سانِ سوسن اگر دَه‌زبان شود حافظ

چو غنچه پیشِ تواش مُهر بر دهن باشد

تفسیر غزل شماره ۱۶۰:

ظاهر و باطن افراد خیلی با هم فرق میکند و ریا و دورویی شان مانع از شناخت حقیقت میشود بهتر است که نگران واکنشهای این اشخاص نباشی و هم چنان با جدیت و دنبال هدف خود باشی و تا رسیدن به مقصود از پای ننشینی

حافظ خوانی غزل شماره ۱۶۰:




غزل شماره ۱۶۱:

کِی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد

یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد

از لعلِ تو گر یابم انگشتریِ زنهار

صد مُلکِ سلیمانم در زیرِ نگین باشد

غمناک نباید بود از طعنِ حسود ای دل

شاید که چو وابینی خیرِ تو در این باشد

هر کاو نَکُنَد فهمی زین کِلکِ خیال‌انگیز

نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد

جامِ می و خونِ دل هر یک به کسی دادند

در دایرهٔ قسمت اوضاع چنین باشد

در کارِ گلاب و گل حکمِ ازلی این بود

کاین شاهدِ بازاری وان پرده‌نشین باشد

آن نیست که حافظ را رندی بِشُد از خاطر

کـ‌این سابقهٔ پیشین تا روزِ پَسین باشد

تفسیر غزل شماره ۱۶۱:

دوستی ها و محبتها زمانی قابل احترام و عزیز است که خالصانه و صادقانه باشد و زمانی پایدار میماند که وسیله سنجش آن سوددهی و منافع مادی نباشد. دوست خوب باید شریک غم و شادی باشد.

حافظ خوانی غزل شماره ۱۶۱:




غزل شماره ۱۶۲:

خوش آمد گُل وز آن خوشتر نباشد

که در دستت به جز ساغر نباشد

زمانِ خوشدلی دریاب و دُر یاب

که دایم در صدف گوهر نباشد

غنیمت دان و مِی خور در گلستان

که گُل تا هفتهٔ دیگر نباشد

ایا پُرلعل کرده جامِ زَرّین

ببخشا بر کسی کِش زر نباشد

بیا ای شیخ و از خُمخانهٔ ما

شرابی خور که در کوثر نباشد

بشوی اوراق اگر همدرسِ مایی

که عِلمِ عشق در دفتر نباشد

ز من بنیوش و دل در شاهدی بند

که حُسنش بستهٔ زیور نباشد

شرابی بی خمارم بخش یا رب

که با وی هیچ دردِ سر نباشد

من از جان بندهٔ سلطان اویسم

اگر چه یادش از چاکر نباشد

به تاجِ عالم آرایش که خورشید

چنین زیبندهٔ افسر نباشد

کسی گیرد خطا بر نظمِ حافظ

که هیچش لطف در گوهر نباشد

تفسیر غزل شماره ۱۶۲:

خاطرت آزرده است و دست و دلت به هیچ کاری نمیرود. اگر بر عواطف خود مسلط شدی تصمیم بهتری خواهی گرفت از اشخاص تنگ نظر و کینه توز دوری کن و طعنه های آنان را به دل مگیر با توکل به خدا موفق خواهی شد.

حافظ خوانی غزل شماره ۱۶۲:




غزل شماره ۱۶۳:

گل بی رخِ یار خوش نباشد

بی باده بهار خوش نباشد

طَرفِ چمن و طوافِ بستان

بی لاله‌عذار خوش نباشد

رقصیدن سرو و حالتِ گُل

بی صوتِ هَزار خوش نباشد

با یارِ شکرلبِ گل‌اندام

بی بوس و کنار خوش نباشد

هر نقش که دستِ عقل بندد

جز نقشِ نگار خوش نباشد

جان نقدِ مُحَقَّر است حافظ

از بهرِ نثار خوش نباشد

تفسیر غزل شماره ۱۶۳:

ایام خوشبختی و سعادت هر روز نزدیک و نزدیک تر میشود به هوش باش که فرصت ها را از دست ندهی خوب از آن بهره بگیر و زندگی خود را به نحو احسن تغییر بده با مغتنم شمردن فرصت قدر آن را بدان

حافظ خوانی غزل شماره ۱۶۳:




غزل شماره ۱۶۴:

نفسِ بادِ صبا مُشک‌فشان خواهد شد

عالَمِ پیر دگرباره جوان خواهد شد

ارغوان جامِ عقیقی به سمن خواهد داد

چشمِ نرگس به شقایق نگران خواهد شد

این تَطاول که کشید از غمِ هجران بلبل

تا سراپردهٔ گل نعره‌زنان خواهد شد

گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر

مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد

ای دل ار عشرتِ امروز به فردا فکنی

مایهٔ نقدِ بقا را که ضِمان خواهد شد؟

ماه شعبان مَنِه از دست قدح، کاین خورشید

از نظر تا شبِ عیدِ رمضان خواهد شد

گل عزیز است غنیمت شِمُریدَش صحبت

که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد

مطربا مجلسِ انس است غزل خوان و سرود

چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد؟

حافظ از بهر تو آمد سویِ اقلیمِ وجود

قدمی نِه به وداعش که روان خواهد شد

تفسیر غزل شماره ۱۶۴:

تو نباید کمال جو باشی نمیتوان یک باره و یک شبه خوشبختی را در آغوش گرفت. راه رسیدن به مقصود فراز و نشیب بسیار دارد که باید تحمل کرد و لذت رسیدن به مقصد با سعی و تلاش لذت بخش خواهد بود.

حافظ خوانی غزل شماره ۱۶۴:



غزل شماره ۱۶۵:

مرا مِهر سیَه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد

قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد

رقیب آزارها فرمود و جایِ آشتی نگذاشت

مگر آهِ سحرخیزان سویِ گردون نخواهد شد؟

مرا روزِ ازل کاری به جز رندی نفرمودند

هر آن قسمت که آن جا رفت از آن افزون نخواهد شد

خدا را محتسب ما را به فریادِ دَف و نِی بخش

که سازِ شرع از این افسانه بی‌قانون نخواهد شد

مجالِ من همین باشد که پنهان عشقِ او ورزم

کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد

شرابِ لعل و جایِ امن و یارِ مهربان ساقی

دلا کی بِه شود کارت اگر اکنون نخواهد شد

مشوی ای دیده نقشِ غم ز لوحِ سینهٔ حافظ

که زخمِ تیغِ دلدار است و رنگِ خون نخواهد شد

تفسیر غزل شماره ۱۶۵:

تغییرات بزرگی در حال وقوع است باید فرصت را مغتنم بشماری و فرصت را از دست ندهی که بار دیگر به دست نخواهی آورد موفقیت بزرگی به دست خواهی آورد. دقت کن که دچار اشتباه نشوی قدر دوستان خوب را بدان و از نعمت های زندگی بهره مند شو.

حافظ خوانی غزل شماره ۱۶۵:




غزل شماره ۱۶۶:

روزِ هجران و شبِ فُرقَتِ یار آخر شد

زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد

آن همه ناز و تَنَعُّم که خزان می‌فرمود

عاقبت در قدمِ بادِ بهار آخر شد

شُکرِ ایزد که به اقبالِ کُلَه گوشهٔ گُل

نخوتِ بادِ دی و شوکتِ خار آخر شد

صبحِ امّید که بُد معتکفِ پردهٔ غیب

گو برون آی که کارِ شبِ تار آخر شد

آن پریشانیِ شب‌هایِ دراز و غمِ دل

همه در سایهٔ گیسویِ نگار آخر شد

باورم نیست ز بدعهدی ایام هنوز

قصهٔ غصه که در دولتِ یار آخر شد

ساقیا لطف نمودی قدحت پُر مِی باد

که به تدبیرِ تو تشویشِ خُمار آخر شد

در شمار ار چه نیاورد کسی حافظ را

شُکرْ کان محنتِ بی‌حدّ و شمار آخر شد

تفسیر غزل شماره ۱۶۶:

مدت ها است که مقصودی را در دل می پرورانی و برای رسیدن به آن رنج های بسیاری کشیده ای از خداوند یاری بخواه که خواسته هایت برآورده شود. از لحظات زندگی ات لذت بیر و آرزوهای دور و دراز را رها کن

حافظ خوانی غزل شماره ۱۶۶:




غزل شماره ۱۶۷:

ستاره‌ای بدرخشید و ماهِ مجلس شد

دل رمیدهٔ ما را رفیق و مونس شد

نگارِ من که به مکتب نرفت و خط ننوشت

به غمزه مسأله‌آموزِ صد مُدَرِّس شد

به بویِ او دلِ بیمارِ عاشقان چو صبا

فدایِ عارضِ نسرین و چشمِ نرگس شد

به صدرِ مَصطَبه‌ام می‌نِشانَد اکنون دوست

گدایِ شهر نِگَه کُن که میرِ مجلس شد

خیالِ آبِ خِضِر بست و جامِ اسکندر

به جرعه‌نوشیِ سلطان ابوالفَوارِس شد

طرب‌سرایِ محبت کنون شود مَعمور

که طاقِ اَبرویِ یارِ مَنَش مهندس شد

لب از تَرَشُّحِ مِی پاک کن برایِ خدا

که خاطرم به هزاران گُنَه مُوَسوِس شد

کرشمهٔ تو شرابی به عاشقان پیمود

که عِلم بی‌خبر افتاد و عقل بی‌حس شد

چو زر عزیزِ وجود است نظمِ من، آری

قبولِ دولتیان کیمیایِ این مس شد

ز راهِ میکده یاران عِنان بگردانید

چرا که حافظ از این راه رفت و مفلس شد

تفسیر غزل شماره ۱۶۷:

دل شاد باش روزهای هجران و سختی به پایان رسیده و در سعادت به رویت گشوده شده از زندگی ات لذت ببر و شکر خدا را به جای آر. ایام بسیار خوشی در پیش روی داری دل نگران مباش که مقصودت و آرزویت برآورده خواهد شد.

حافظ خوانی غزل شماره ۱۶۷:




غزل شماره ۱۶۸:

گداخت جان که شود کارِ دل تمام و نشد

بسوختیم در این آرزویِ خام و نشد

به لابه گفت شبی میرِ مجلسِ تو شوم

شدم به رغبتِ خویشش کمین غلام و نشد

پیام داد که خواهم نشست با رندان

بشد به رندی و دُردی کشیم نام و نشد

رواست در بَر اگر می‌تَپَد کبوترِ دل

که دید در رهِ خود تاب و پیچِ دام و نشد

بدان هوس که به مستی ببوسم آن لبِ لعل

چه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد

به کویِ عشق مَنِه بی‌دلیلِ راه، قدم

که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد

فغان که در طلبِ گنج نامهٔ مقصود

شدم خرابِ جهانی ز غم تمام و نشد

دریغ و درد که در جست و جوی گنجِ حضور

بسی شدم به گدایی بَرِ کِرام و نشد

هزار حیله برانگیخت حافظ از سرِ فکر

در آن هوس که شود آن نگار رام و نشد

تفسیر غزل شماره ۱۶۸:

مقصودی که داری به طور غیر منتظره ای برآورده خواهد شد از جایی که فکرش را نمی کنی روزهای بسیار خوبی در انتظار توست مراقب اعمال و رفتار خود باش و دست به کاری نزن که پشیمانی به بار آورد به خدا روی آر و از خیر و نیکی دست بر مدار که نتیجه آن را خواهی دید.

حافظ خوانی غزل شماره ۱۶۸:




غزل شماره ۱۶۹:

یاری اندر کس نمی‌بینیم یاران را چه شد؟

دوستی کِی آخر آمد دوستدار‌ان را چه شد؟

آب حیوان تیره‌گون شد خضر فَرُّخ‌پِی کجاست ؟

خون چکید از شاخِ گل بادِ بهار‌ان را چه شد؟

کس نمی‌گوید که یاری داشت حقِّ دوستی

حق‌شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد؟

لعلی از کانِ مُروّت برنیامد سال‌هاست

تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد؟

شهرِ یاران بود و خاکِ مهر‌بانان این دیار

مهربانی کِی سر آمد شهریار‌ان را چه شد؟

گویِ توفیق و کرامت در میان افکنده‌اند

کس به میدان در نمی‌آید سوار‌ان را چه شد؟

صدهزاران گل شکفت و بانگِ مرغی برنخاست

عندلیبان را چه پیش آمد هَزاران را چه شد؟

زهره سازی خوش نمی‌سازد مگر عود‌ش بسوخت؟

کس ندارد ذوقِ مستی میگسار‌ان را چه شد؟

حافظ! اسرارِ الهی کَس نمی‌داند، خموش

از که می‌پرسی که دورِ روزگار‌ان را چه شد؟

تفسیر غزل شماره ۱۶۹:

بهتر است از نیت خود منصرف شده و دنبال راه دیگری باشی این کار بی سرانجام با اصرار و سماجت نیز میسر نخواهد شد. پس عمر خود را تلف مکن و هر چه زودتر آن را رها کن و نیروی خود را صرف امر دیگر کن

حافظ خوانی غزل شماره ۱۶۹:



غزل شماره ۱۷۰:

زاهدِ خلوت‌نشین دوش به میخانه شد

از سرِ پیمان بِرَفت با سرِ پیمانه شد

صوفیِ مجلس که دی جام و قدح می‌شکست

باز به یک جرعه می، عاقل و فرزانه شد

شاهدِ عهدِ شباب آمده بودش به خواب

باز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد

مُغْبَچه‌ای می‌گذشت راهزنِ دین و دل

در پِیِ آن آشنا از همه بیگانه شد

آتشِ رخسارِ گل خرمنِ بلبل بسوخت

چهرهٔ خندانِ شمع آفتِ پروانه شد

گریهٔ شام و سحر شُکر که ضایع نگشت

قطرهٔ بارانِ ما گوهرِ یکدانه شد

نرگسِ ساقی بِخوانْد، آیتِ افسونگری

حلقهٔ اورادِ ما مجلسِ افسانه شد

منزلِ حافظ کنون بارگهِ پادشاست

دل بَرِ دلدار رفت جان بَرِ جانانه شدش

تفسیر غزل شماره ۱۷۰:

از نامردی ها و بی وفایی ها بسیار آسیب دیده ای هر چه خوبی کرده ای، پاسخ آن ناسپاسی بوده. همه چیز آماده موفقیت بود اما انگار راهها به رویت بسته شده. هیچ کس حکمت خداوند را نمیداند صبور باش و امیدوار به یاری پروردگار

حافظ خوانی غزل شماره ۱۷۰:




غزل شماره ۱۷۱:

دوش از جنابِ آصف، پیکِ بشارت آمد

کز حضرتِ سلیمان، عشرت اشارت آمد

خاکِ وجود ما را، از آبِ دیده گِل کن

ویرانسرایِ دل را، گاهِ عمارت آمد

این شرحِ بی‌نهایت، کز زلفِ یار گفتند

حرفیست از هزاران، کـ‌اَندر عبارت آمد

عیبم بپوش زنهار، ای خرقهٔ می آلود

کان پاکِ پاکدامن، بهرِ زیارت آمد

امروز جایِ هر کس، پیدا شود ز خوبان

کـ‌آن ماهِ مجلس افروز، اندر صدارت آمد

بر تختِ جم که تاجش، معراجِ آسمان است

همّت نگر که موری، با آن حقارت آمد

از چشمِ شوخش ای دل، ایمانِ خود نگه دار

کـ‌آن جادویِ کمانکش، بر عزمِ غارت آمد

آلوده‌ای تو حافظ، فیضی ز شاه درخواه

کـ‌آن عنصرِ سَماحت، بهرِ طهارت آمد

دریاست مجلسِ او، دَریاب وقت و دُر یاب

هان ای زیان‌رسیده، وقتِ تجارت آمد

تفسیر غزل شماره ۱۷۱:

مراقب عواطف و احساسات خود باش که عهد شکنی نکنی زیرا در این صورت ممکن است که دچار اشتباهی جبران ناپذیر شوی یأس و نومیدی را از خود دور کن که دعاهایت در درگاه پروردگار پذیرفته شده و تو به مرادت دست خواهی یافت.

حافظ خوانی غزل شماره ۱۷۱:




غزل شماره ۱۷۲:

عشقِ تو نهالِ حیرت آمد

وصلِ تو کمالِ حیرت آمد

بس غرقهٔ حالِ وصل کآخر

هم بر سرِ حالِ حیرت آمد

یک دل بنما که در رَهِ او

بر چهره نه خالِ حیرت آمد

نه وصل بِمانَد و نه واصل

آن جا که خیالِ حیرت آمد

از هر طرفی که گوش کردم

آوازِ سؤالِ حیرت آمد

شد مُنهَزِم از کمالِ عزّت

آن را که جلالِ حیرت آمد

سر تا قدمِ وجودِ حافظ

در عشق، نهالِ حیرت آمد

تفسیر غزل شماره ۱۷۲:

بشارت بادی او که به زودی به کام دل خواهی رسید برای رسیدن به هدف کانی چند باقی نمانده موفقیت در انتظار توست با نگرانی و بدبینی روزگار خود را تلخ مکن مقسم و عظمان گام بردار که نیست برآورده خواهد شد.

حافظ خوانی غزل شماره ۱۷۲:




غزل شماره ۱۷۳:

در نمازم خَمِ ابرویِ تو با یاد آمد

حالتی رفت که محراب به فریاد آمد

از من اکنون طمعِ صبر و دل و هوش مدار

کان تحمّل که تو دیدی همه بر باد آمد

باده صافی شد و مرغانِ چمن مست شدند

موسمِ عاشقی و کار به بنیاد آمد

بویِ بهبود ز اوضاعِ جهان می‌شنوم

شادی آورد گل و بادِ صبا شاد آمد

ای عروسِ هنر از بخت شکایت مَنِما

حجلهٔ حُسن بیارای که داماد آمد

دلفریبانِ نباتی همه زیور بستند

دلبرِ ماست که با حُسنِ خداداد آمد

زیرِ بارند درختان که تعلّق دارند

ای خوشا سرو که از بارِ غم آزاد آمد

مطرب از گفتهٔ حافظ غزلی نَغز بخوان

تا بگویم که ز عهدِ طربم یاد آمد

تفسیر غزل شماره ۱۷۳:

دل بستگی و وابستگی تو موجب سر در گمیات شده نه راه پیش داری نه راه پس از هر راهی که میروی درها را به روی خود بسته میبینی لکن باز امیدت را از دست نداده ای و هم چنان منتظر نشسته ای تلاش کن که به امید خدا نیست برآورده خواهد شد.

حافظ خوانی غزل شماره ۱۷۳:




غزل شماره ۱۷۴:

مژده ای دل که دگر بادِ صبا بازآمد

هدهد خوش‌خبر از طَرْفِ سبا بازآمد

برکش ای مرغِ سحر نغمهٔ داوودی باز

که سلیمانِ گل از بادِ هوا بازآمد

عارفی کو که کُنَد فَهْم زبانِ سوسن

تا بپرسد که چرا رفت و چرا بازآمد

مردمی کرد و کرم لطفِ خداداد به من

کـ‌آن بتِ ماه‌رخ از راهِ وفا بازآمد

لاله بویِ میِ نوشین بشنید از دمِ صبح

داغ‌دل بود، به امّیدِ دوا بازآمد

چشمِ من در رهِ این قافلهٔ راه بماند

تا به گوشِ دلم آوازِ دَرا بازآمد

گرچه حافظ دَرِ رَنجِش زد و پیمان بِشکست

لطفِ او بین که به لطف از درِ ما بازآمد

تفسیر غزل شماره ۱۷۴:

مدتهاست که صبر و تحمل خود را از دست داده ای لکن امیدوار باش که به باری خداوند در سعادت به رویت گشوده خواهد شد و روزهای موفقیت از راه خواهد رسید از بخت خود شکایت مکن و آماده روزهای خوش زندگی باش

حافظ خوانی غزل شماره ۱۷۴:




غزل شماره ۱۷۵:

صبا به تهنیتِ پیرِ مِی‌فروش آمد

که موسمِ طرب و عیش و ناز و نوش آمد

هوا مسیح‌نفس گشت و باد نافه‌گشای

درخت سبز شد و مرغ دَر خروش آمد

تنورِ لاله چنان برفروخت بادِ بهار

که غنچه غرقِ عرق گشت و گل به جوش آمد

به گوشِ هوش نیوش از من و به عشرت کوش

که این سخن سَحَر از هاتفم به گوش آمد

ز فکرِ تفرقه بازآی تا شوی مجموع

به حکمِ آن که چو شد اهرمن سروش آمد

ز مرغِ صبح ندانم که سوسنِ آزاد

چه گوش کرد؟ که با دَه زبان خموش آمد

چه جایِ صحبتِ نامحرم است مجلسِ انس؟

سرِ پیاله بپوشان که خرقه‌پوش آمد

ز خانقاه به میخانه می‌رود حافظ

مگر ز مستیِ زهدِ ریا به هوش آمدش

تفسیر غزل شماره ۱۷۵:

خبرهای بسیاری خوش خواهی شیند و یأس و نومیدی جای خود را به شادی و امید خواهد داد لطف بزرگ خداوند شامل حالت شده و آن چه مدت ها به انتظارش نشسته بودی از راه رسیده است. هر چند که خود را مقصر میدانستی ولى مستوجب رحمت شدی

حافظ خوانی غزل شماره ۱۷۵:



برچسب ها

,

مطالب مشابه را ببینید!