فانی لند‌

روایت یک شاهد عینی از مصدومیت شدید عالیشاه

تصور کنید در جایی مانند دوحه، ساعت ۲ بامداد، چند نفر ممکن است به دلیل حوادث مختلف در بخش اورژانس-ترومای یک بیمارستان حضور داشته باشند؟ آن شب تنها دو نفر بودند. یکی دختر جوانی حدوداً ۱۸ ساله که سرش به جایی خورده بود و فقط حس گیجی داشت، و دیگری یک فوتبالیست ایرانی که صورتش غرق در خون بود و یک دندانش شکسته بود.

بعد از خروج از اتاق عکس‌برداری، چهره‌اش به قدری باور نکردنی بود که قلبت انگار دیگر جایی در قفسه سینه‌ات نداشت. دو رد اشک از چشمانش پایین می‌ریخت و به آرامی از وسط گونه‌های خون‌آلودش عبور می‌کرد. دهان نیمه‌بازش و دندانی که دیگر در جای خود نبود، چشمش به سختی باز بود و با آن یکی چشم سعی می‌کرد اطرافیانش را ببیند. با صدایی ضعیف از او شنیده می‌شد که مرتب می‌پرسید: “بازی یک بر یک تمام شد؟”

قبل از اینکه جواب سیتی اسکن بیاید، خبری در فضای مجازی منتشر شد که احتمال ضربه مغزی را مطرح می‌کرد. در آن لحظات سخت، خیلی تلاش می‌کردی که اشک‌های خودت را کنترل کنی، اما این قدرت را هر کسی ندارد.

در آن ۳۰ دقیقه جهنمی که منتظر جواب قطعی بودیم، بیمار مرتب خونابه بالا می‌آورد. با صدای ضعیفی آب می‌خواست و خانم دکتر، که احتمالا هندی بود، می‌گفت: “فعلاً نه!”

فوتبال تنها پول نیست، معروفیت و خوشی همیشگی نیست. آن شب در بیمارستان منطقه السد دوحه، وضعیت آن فوتبالیست نشان داد که این ورزش فقط به جام‌ها و پول‌های بزرگ مربوط نمی‌شود. بینی شکسته، گونه ضربه‌خورده، سینوس آسیب‌دیده، تورم در یک چشم و بالا آوردن خونابه هر ۲۰ ثانیه، این‌ها چیزهایی بود که کسی از بیرون نمی‌دید.

پس از ۳۰ دقیقه، جواب آزمایش آمد و خطر بزرگ دفع شد، اما آن شکستگی‌ها و حال بد فوتبالیست چیزی نبود که با شنیدن خبر خوب عدم ضربه مغزی، راحت با آن کنار بیایی.

قطعاً او باز خواهد گشت، حتی قوی‌تر از قبل. اما قصه‌های محمد پارسا، لئوناردو پادوانی و کوین یامگا، و خطری که به‌طور جدی از کنار امید عالیشاه رد شد، نشان می‌دهد که فوتبالیست‌ها نان‌شان را به خون‌شان می‌زنند و می‌خورند . جام‌ها، پول‌ها و معروفیت را همه می‌بینند، اما هیچ‌ کسی در ساعت ۲ شب در بیمارستان، دوربینی ندارد که واقعیت پشت پرده را به تصویر بکشد.

برچسب ها

مطالب مشابه را ببینید!