فراخواند رهبر انقلاب به جوانان آمریکا؛ الهامبخش اشعار شاعران انقلابی – آخرین حرفها از دنیای سینمای ایران و جهان
سینماپرس: شب شعر «در سمت درست تاریخ» با ارائه تازهترین آثار شاعران درباره نامه اخیر رهبر معظم انقلاب به جوانان آمریکایی برگزار شد.
به گزارش سینماپرس، شب شعر «در سمت درست تاریخ»؛ به مناسبت انتشار نامه مقام معظم رهبری به دانشجویان آمریکایی با حضور اهالی ادب و اندیشه حوزه ایران فرهنگی با مدیریت علیرضا قزوه و اجرای سید مسعود علوی تبار به میزبانی گروه بینالمللی هندیران برگزار شد.
سید مسعود علویتبار، شاعر و فعال فرهنگی، در ابتدای این نشست با تأکید بر اینکه از جمله دستاوردهای عملیات طوفانالاقصی، واضح شدن چهره جنایتکار رژیم صهیونیستی و خوی وحشیگری نتانیاهو برای مردم جهان است، گفت: نامه رهبر معظم انقلاب خطاب به دانشجویان با وجدان حامی مردم فلسطین در دانشگاههای آمریکا، با معرفتی برخاسته از مکتب وحی و بینشی فراتر از تحلیلهای مرسوم سیاسی، در وهله اول به جهانیان یادآور شد که مرزهای جبهه مقاومت فراتر از چیزی است که تصور میکنند و بر این مبنا تغییر وضعیت و سرنوشت منطقه حساس غرب آسیا را در ذهن همگان باورپذیر کرد.
در این نشست که با بداههنویسی محمد آرمان حبیب از هندوستان همراه بود، شاعرانی نظیر علیرضا قزوه، سید عبدالله حسینی، غلامرضا کافی، ایرج قنبری، سید مسعود علوی تبار، احمد رفیعی وردنجانی، نغمه مستشار نظامی، پروانه نجاتی، ایمان طرفه، نجمه پورملکی، ام البنین بهرامی، و صبا فیروزی حضور داشتند. برخی از اشعار ارائه شده در این برنامه به قرار ذیل است:
سید عبدالله حسینی
تو میخندی ولبخندت شعار سال خواهد شد
بدین سان از بهار چشمت استقبال خواهد شد
یکی از چفیههایت را به سمت غرب بفرستی
برای نو جوانان اروپا شال خواهد شد
شمیم چفیه است در منهتن پیچیده آقا جان
در آمریکا فرامین شما اعمال خواهد شد
به ذلت می کشی آخر عمو سام ستمگر را
جهان روزی رها از دست این دلال خواهد شد
بله، خواهد چشید آخر جهان طعم عدالت را
و با دستش زمین از عدل مالامال خواهد شد
بزودی مرزهای حق و باطل میشود روشن
زمین تطهیر میگردد جهان غربال خواهد شد
به زودی فصل ماضی و مضارع میشود ادغام
امام عصر میآید زمان حال خواهد شد
فلسطین را تو از بند ستم آزاد خواهی کرد
ولی کل زمین با عشق تو اشغال خواهد شد
تو آن کوه دماوندی سر و صورت سپید از برف
تمام دیوها در دامن تو چال خواهد شد
تو البرزی پر از درد مذاب استاده مستحکم
ولی یک روز این آتشفشان فعال خواهد شد
دل چشم انتظاران ظهور ماه خوش از تو
ز اوج بام تو هر روز استهلال خواهد شد
همان بازوی مجروحت عمود خیمه دین است
نباشی خون سرخ لاله ها پامال خواهد شد
اگر از دست دادی دست ترا این زخم شایسته است
که مثل جعفرت در جنت حق بال خواهد شد
نگاه نازنین تو اصول فقه فرداهاست
به اصل نور در چشم تو استدلال خواهد شد
به هر سویی بدوزی چشم آنسو عشق میبارد
ولیِّ من مسیر چشم تو دنبال خواهد شد
خراسانیترین سید تویی در شرق اشراقی
جهان با تو رها از فتنه دجال خواهد شد
به غیر از تو کسی امروز آقا انقلابی نیست
برای تو فقط این لفظ استعمال خواهد شد
نغمه مستشار نظامی
یک کبوتر رسیده از ایران
نامه آورده است، نامه نور
پیک همبستگی و همدلی است
با جوانان استوار غیور
با شمایی که استواریتان
جلوه جبهه ی مقاومت است
برگ تاریخ غم ورق خورده
هر که همراه شد خوش عاقبت است
ای جوانان خوب آمریکا
ای جوانان خسته بیدار
صبح نزدیک و شام رفتنی است
ماندنی نیست ظلم استکبار
لالههایی که سر زد از دلتان
حاصل زخمهای خونین است
قصه “مشت آهنین” بر سنگ
قصه ملت فلسطین است
غزه در خون و آتش است امروز
کودکان زنده زنده میسوزند
در مقابل، رسانههای شما
لب فرو بسته چشم میدوزند
درس قرآن به مردم دنیا
استقامت به راه ایمان است
حامی پیروان دین خدا
انقلاب عزیز ایران است
غلامرضا کافی
دوگانه نامه کرد هان یگانه خبیر ما
امید ما، عمید ما، بشیر بی نظیرما
دوگانه نامه کرد او، به پاپِ تن ستوه نه
به راهبان غارها به کاهنان کوه نه!
دوگانه نامه کرد او، به ارض ارزروم نه
به شار نه، به راش نه، به رام نه، به روم نه
نه خام خامه بینمش که فخر چامه سر کند
نه کال کلک دانمش که عجز نامه بر کند
نه نامه کرد این که من فلان بِن فلانیام
که اردشیر اولم، تُروچپال ثانیام
نه فال بر محال زد، نه کار بی درنگ کرد
نه پیک تُرش و تیز را گسیل بر فرنگ کرد
نه درفکند هول جان به غازیانِ تلخ وش
نه باج بست بریمن، نه جزیه خواست از حبش!
نه این کنم نه آن کنم، نه حکم بر تَتار کرد
نه نامه کرد بر قطر، نه من منم قطار کرد!
چه نامه ای که عطر آن شکسته باغ اطلسی
گشوده ترک ِ تازه رو گلابدان پارسی
که بوی طیب جوهرش، که مُهر مِهر بردرش
نه نامه بر نه جارچی، که قلب ها کبوترش
که قلبها کبوترش، نه نامه بر نه جارچی
نه صبحی نقاره زن، نه شبروِ چپارچی
چه داشت در میان جان چه بود متن نامهاش؟
که عطر خوب همدلی وزید از شمامه اش
شنید گوش حق شنو پیام دلنواز را
که خواند او به دین حق جوان پاکباز را
نشانه بود از قُران، به نامه ی عطوف او
چرا که هست بر نُبی، نگاه او وقوف او:
که نامه ی خردوران که مشق کاهنان بخوان
نوشته در کتاب دین، هم این بخوان هم آن بخوان
که می رسد پیام ها ز میسره ز میمنه
بشارت است بر کسان که ” یتبعون احسنه “
تو غرب را به عقل بین، توشرق را به دل نگر
ولی به بلبشوی شَر، دوگانه شان خجل نگر
که فتنه است در جهان، بسا که دین مُلوَّثا
که نیست حق به روشنی، که باژگونه گون بسا!
الا تو نور دیده ام که در پی حقیقتی
بدان که نیست برگذر عتیقه شی قیمتی
به جز به جد وجهدِ خود، به اصل حق نمیرسی
که شبههناکِ آن بسا، مَشوب و مُشتبه بسی
پروانه نجاتی
سلام موج تحصن، سلام آمریکا
سلام معترضان تمام کشورها
سلام حنجره های غیور آزادی
«فری فری پلستاین» بهترین آوا
سلام جنبش دانشجویان با وجدان
که کرده کار شما گیج صهیونیستان را
سلام چادرها، بیرق طرفداری
کلاسهای درون محوطه بر پا
سلام حلقه زنجیرههای انسانی
شکسته مجروحان پلیس بی تقوا
سلام پرچمها، حرفها، نت گیتار
سلام همهمه، فریاد آتشین، غوغا
چه لحظههای قشنگی است، ما یکی شده ایم
رسیدهایم به یک فصل مشترک اینجا
قلم به دست بگیریم و متحد بشویم
برای آنکه شود جای بهتری دنیا!
فاطمه عارف نژاد
دور از نگاه تنگنظرها کنار هم
همدرد، در شلوغ خبرها کنار هم
از شرق و غرب پل زده و ایستادهایم
در سنگلاخ خوف و خطرها کنار هم
ما دیدهایم زخم زبانها در این مصاف
ما خوردهایم خون جگرها کنار هم
یک جبههاند پیش غرور تفنگ و تیر
گنجشکها و شانهبهسرها کنار هم
آنسو نشسته مویهکنان جمع مادران
اینسو شکسته بغض پدرها کنار هم
دلگرمی همیم که رد میشویم زود
از سردسیرِ کوهوکمرها کنار هم
پرشور میشوند صداهای متحد
پررنگ میشوند اثرها کنار هم
تنها، حریف تلخی این قصه نیستیم
باید که دانه دانه شکرها کنار هم
نجمه پور ملکی
سمت درست معرکه سمت خطر بایست
حتی اگر برای تو دارد ضرر، بایست!
تاریخ میخورد ورق از اشک کودکی
تکلیف روشن است، تو با چشم تر بایست
از حیدر زمانه به وجدان اهل درد
بیدار در کنار همین دردسر بایست
دنیا حریف سیل خروشان عشق نیست
این استقامت است که دارد اثر، بایست
باید بنای ظلم فرو ریزد از جهان
طوفان به پا شده است که آماده تر بایست
یک شب هزار شاخه زیتون شکسته شد
دستی ولی نگفت که آه ای تبر، بایست
با مشت آهنین به سر کودکی زدند
ای قلب من که می شنوی این خبر، … بایست
آیات وحیِ خون شده نازل میان قدس
ویرانههای مسجدالاقصی دگر بایست
با سنگ ها و صخره بمان با عطش بجنگ
تا آخرین نفس شده با یک نفر… بایست
ای قوم و ای قبیله بی سرزمین بسوز
بین جنازههای خودت آنقَدر بایست
هرگز به رسمیت نشناسد تو را کسی
از نیل تا فرات در این شور و شر بایست
با پرچم ستاره جعلی وداع کن
در انتظار حمله ما تا سحر بایست!
نیره جهانشاهی
نسیم صبحدم با خود شمیمی آشنا دارد
پیام از رهبر ایران به مردان رها دارد
کنون پیچیده در دل ها شمیم عطر آوایش
نشسته بر سریر دل چو عطری از خدا دارد
سخنها دارد این فرزانه پیر می فروش عشق
که از قرآن درون سینه گنجی پر بها دارد
پیام «فَاستقم کما اُمرت» امر بیداری است
در این منشور هم آیات خوف و هم رجا دارد
کشیده نقشه ره را خمینی روح آزادی
همین نظم نوینی که به سینه آسیا دارد
چراغ لاله ها روشن نموده این ره تاریک
که جانبازی چو سردار و رئیسی مقتدا دارد
خبر چون رعد می پیچد به دشت تیره دنیا
خبر در قلب آمریکا هزاران ماجرا دارد
جوان استوار آتشین پیغام آمریکا
که قلبی پاره از درندگیِ کدخدا دارد
کنون استاده در سمت درست جاده تاریخ
همان جاده که پایانش رهی تا کربلا دارد
به خونخواهیِ انسانیتِ له گشته در غزه
برای ملت مظلوم کی از جان و مال خود ابا دارد
جهان غرب شد یک پاره ی آتش در این میدان
که این جبهه حدودی خارج از حغرافیا دارد
افول این نظام سلطه کم کم می شود پیدا
نهال انقلاب سبز ما هر جا جلا دارد
چو آیات جهادی محکم است این جبهه وحدت
عَلم وقتی رسد بر دست موعودش صفا دارد
درفش سرخ آزادی کنون بر قله میتابد
دگر آن طبل غازی شیاطین کی صدا دارد
تمام ملت محروم عالم زیر یک پرچم
که این جنگ کرامتها ندا از مصطفی دارد
ایمان طرفه
دریا و جنگل در نگاه دخترانم بود
خورشید، محو روی ماه دخترانم بود
از خندههاشان سیب و زیتون مُنبعث میشد
باران و مِه تفسیر آه دخترانم بود
ما را به اردوگاه امنی جنگ راهی کرد
این آخرین تبعیدگاه دخترانم بود
شادی غریبی کرد و آرامش فراری شد
اندوه، یارِ سربهراهِ دخترانم بود
یک تکه نان، یک ساعتِ بیبمب، یکدم خواب
این در «رَفح» اوج رفاه دخترانم بود
آتش به جان خیمه افتاد و قیامت شد
چادر، سراپا جانپناه دخترانم بود
در کوره میسوزند دخترها، مسلمانان!
آزادگی، تنها گناه دخترانم بود
کر کرده شیپور عدالت گوش عالم را
اما کسی هم دادخواه دخترانم بود!؟
ناپاکزنها زندگی دارند و آزادی
گویا که پاکی، اشتباه دخترانم بود
از بیطرفها زاده دنیا بیشرفها را
دنیا که خصم روسیاه دخترانم بود
دور و برم کابوسها دارند میخندند
رؤیای دورم قاهقاهِ دخترانم بود
سهم هر آهو گلهای صیاد و سلاخ است
این زندگی، کشتارگاه دخترانم بود
احمد رفیعی
کر است گوش جهان از چه بر صدای رفح؟
نمیزند نیِ غم از چه با نوایِ رفح؟
چه آمده به سر مردم جهان!؟ نزده است
شرر به جانِ کسی هُرمِ ناله های رفح
نگیر خرده به شعرم، به لکنت افتاده است
زبان شعر من از شرحِ ماجرایِ رفح
ز خون پاکِ شهیدانِ ارباً اربایش
چقدر روضه شکفته به کربلای رفح
سیاه کرده به تن آسمان از این اندوه
به عرش نصب شده پرچم عزایِ رفح
چگونه است دلِ سُربیِ حقوق بشر
خمی به چهره نیاورده از برای رفح؟
کجاست مکتب انسانیت؟ که این ایام
نبوده است در این درد، آشنایِ رفح
بنایِ ظلم نماند چنین، یقین دارم
خدا کند نظری بر خدا خدایِ رفح