قبل از رفتن همسرم، دل به عشقی دیگر سپرده بودم
به گزارش سلام نو به نقل از رکنا، با جوانی که گوشی تلفن همراهش را قاپیده بود صحبت میکرد،دست روی شانه او گذاشت و گفت: مرد باش و مردانه زندگی کند،مرد میانسال خوش صحبت بود و با لهجه محلی قشنگی حرف می زد ،همسرش کمی آن سو تر در راهروی کلانتری روی صندلی نشسته بود.
از مردمیان سال پرسیدیم: به متهم، در گوشی چه می گفتی؟
لبخندی زد و جواب داد: پرسیدم ازدواج کردهای ،او هم گفت دوران عقدشان را سپری میکند .
مرد میان سال افزود: من از او خواهش کردم به احترام همسرش هم که شده دست از دزدی بردارد و دنبال لقمه ای نان حلال برای برکت زندگی اش برود.
آهی کشید و گفت: به او ( متهم سرقت) گفتم: عاشق همسرت باش که اگرعاشق باشی دنبال کار خلاف نمیروی.
مرد میان سال دستی به موهای خوش حالت جو گندمی اش کشید و خواست تجربه ای از زندگی خودش هم بگوید.
موضوع داشت جالب می شد؛ گفت : چند سال قبل همسرم بیمارشد. مشکوک به سرطان بود،بچه ها کوچک بودند و دغدغه زیادی برای بیماری همسرم داشتم ،از طرفی در همان اوضاع و احوال دل به زنی دادم که فکر میکردم میتواند بعد ازمرگ همسرم جایش را بگیرد،این یعنی بی معرفتی و دیگرهیچ.
مدتی گذشت. با پی گیریهای درمانی خوشبختانه حال همسرم روبه بهبود گذاشت و فهمیدیم تشخیص اولیه بیماری درست نبوده است این ماجرا به خیر گذشت وهمسرم خیلی زود با ورزش و خوراک مناسب بهبود یافت.
یکی از اقوام همسرم نمی دانم از کجا موضوع دلبستگی من به زنی دیگر را فهمیده بود ؛ او ماجرا را لو داد و گفت چه دسته گلی به آب داده ام.
شریک زندگی ام ناراحت شد. یکی دوروز هم خانه مادرش رفت. اما برگشت و حتی به رویم نیاورد چه اشتباهی کرده ام.
تنها عذابی که با رفتارش به من می داد این بود تا مدتی به چشمهایم نگاه نمیکرد،دلم داشت می ترکید .
واقعا مادر بزرگم راست می گفت مردها دل ندارند. من به ارتباط با آن زن که آن موقع در حد سلام و احوالپرسی تلفنی و ارسال پیامک بود ، خاتمه دادم .
دراین باره صادقانه با همسرم حرف زدم و معذرت خواهی کردم. اگرچه در تمام این سالها شرمندهاش بوده ام.
اوضاع زندگی ما کم کم به روال عادی برگشت. بچه ها را سر و سامان دادیم. من ماندم و فرشته زندگی ام.
این اواخر هر موقع می نشستیم و میخواستیم حرفی بزنیم سر شوخی را باز میکردومیگفت :من هنوز زنده بودم تو برای خودت برنامهریزی کرده بودی و… .
این موضوع سوژه خنده مان شده ؛ اگرچه واقعاً شرمندهاش هستم.
بگذریم، حدود دوازده سیزده سال از این ماجرا می گذرد و من دچاربیماری شده ام. حالم زیاد خوب نیست. البته سعی کرده ام روحیه ام را حفظ کنم.
کادر درمانی میگویند: چون بدنت ضعیف شده باید بیشتر مراقب باشم.
همسرم از روزی که متوجه بیماری ام شده مثل پروانه دورم می گردد . شبها تا دیر وقت بالای سرم بیدار است و برایم دعا میخواند.
بچهها مشغول زندگی خودشان هستند.گاهی از ما سر میزنند و این من و همسرم هستیم که برای هم ماندهایم و به درد هم میخوریم.
مرد میان سال نفس عمیقی کشید و افزود: به این جوان موتور سوارکه قد و قامت خوب و زور بازو دارد گفتم هر وقت خواستی کار خلافی کنی چهره همسرت را در ذهنت مرور کن.
گفتم :به خاطر او و شأن و احترام خودت به بیراهه نرو.
گفتم : مرد باید غرور و احترام خودش را نگه دارد و اگر روزی این احترام خرد شود زندگی برایش سخت خواهد شد.
مرد میان سال لبخندی زد و گفت : ما برای وپی گیری درمان از شهرستان آمده ایم.
من رضایت دادم ؛ متهم هم میگفت اولین بارش است سرقت میکند.
امیدوارم نصیحت پدرانه من که حرمت نان حلال ، احترام به خودش و عشق به همسرش است همیشه یادش بماند چون عمر ما زود میگذرد و گاهی شاید فرصت جبران اشتباه نباشد.
غلامرضا تدینی راد