فانی لند‌

معنی انتقال در دیکشنری فارسی چیست؟

در این مطلب از سایت انتخاب روز پاسخ دقیق انتقال در دانشنامه آزاد واژگان فارسی را پیدا خواهید کرد.

انتقال در دانشنامه آزاد فارسی:

انتقال. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) از جایی بجایی شدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( مجمل اللغه ) ( مصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). از جایی بجایی بگشتن. ( از اقرب الموارد ). از جایی بجایی رفتن. ( غیاث اللغات ). از جایی بجایی رفتن و نقل نمودن.( آنندراج ). جابجا شدن. از جایی بجای دیگر رفتن. نقل کردن. کوچیدن. کوچ کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). گویندنقلته من موضع الی موضع کذا فانتقل. ( از ناظم الاطباء ). || تند رفتن ، چنانکه گفته اند: «لو طلبونا وجدونا ننتقل ُ». ( از اقرب الموارد ). || مردن. ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). مردن. درگذشتن. ( فرهنگ فارسی معین ). گویند انتقل فلان الی رحمةاﷲ أو الی رضوانه. ( از اقرب الموارد ). || گذاشتن اسب دو پایش را در جای دو دستش در هنگام رفتن. ( از المنجد ). || بخود نقل کردن : انتقلته ؛ نقلته الی نفسی. ( از اقرب الموارد ). || ( اصطلاح نجوم ) عبارت از تحویل قمر است و تحویلات قمر را انتقالات گفته اند. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || ( اصطلاح کلام ) عبارت از حصول شی است در حیزی پس از آنکه در حیزی دیگر بوده باشد و این انتقال جوهر است ، و انتقال عرض آنست که عرضی که قبلاً در محلی قائم بوده ، عیناً در محلی دیگر قائم گردد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || ( اصطلاح علم جدل ) آنست که استدلال کننده قبل از آنکه حکم را اثبات کند از کلامی بکلامی دیگر منتقل شود و برای مجاب کردن طرف از لونی دیگر با وی سخن گوید چنانکه در مناظره ابراهیم خلیل با جبار بود که ابراهیم گفت : ربی الذی یُحیی و یمیت.جبار گفت : انا احیی و امیت ، پس کسی را که واجب القتل بود آزاد کرد و کسی دیگررا که قتل او واجب نبود کشت. ابراهیم متوجه شد که جبار معنی احیاء و اماته را نفهمیده است و گفت : فان اﷲ یأتی بالشمس من المشرق فأت بها من المغرب . جبار نتوانست و مبهوت ماند. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به همین کتاب شود.
– انتقال ذهن ؛ در تداول حکمت اشراق ، توجه ذهن : فیضل ضلالاً مبیناً بخلاف صاحب الاشراقات العقلیة لانتقال ذهنه عند سماع تلک الالفاظ الی ما باشره من النور بالذوق و وصل الیه بالیقین. ( شرح اشراق صص 307 – 308 ).
– انتقال محمود ؛ ( اصطلاح طب ) رانده شدن مادّه است از عضوی شریف به عضوی خسیس. ( یادداشت بخط مؤلف ).
|| ( اِمص ) نقل و جابجاشدگی. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). نقل مکان و تبدیل مکان. ( ناظم الاطباء ) : خوش آمد امیرالمؤمنین را انتقال آن امام بدار قرار چرا که میداند خدا عوض میدهد به او همصحبتی پیغمبران نیکوکار را. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310 ). || تحویل و مهاجرت. ( ناظم الاطباء ). || اخراج بلد ( کذا ). || عبور و گذار. مرگ. ( ناظم الاطباء ). موت. فوت. درگذشت. ( فرهنگ فارسی معین ). رحلت. وفات : از زوال و فنا وانتقال… امن صورت نبندد. ( کلیله و دمنه ).بیشتر بخوانید …

برچسب ها

مطالب مشابه را ببینید!