نقد فیلم It Ends With Us
خشونت یک مرد، چه تأثیری بر زن، فرزند و خود او دارد؟ میتواند چه تأثیری بر احساسات، رفتارها، عواطف و به صورت کلی بر سرنوشتش داشته باشد؟ بر سر فردی که به علت خشونت، ذهنی تروما زده نصیبش میشود چه میآید؟ اگر شخص آسیبزننده، خود در کودکی قربانی آسیبهای متعدد باشد چه؟ رفتار ما در قبال فرد تروما زده چه خواهد بود؟ آیا هیچ عشقی قدرتمندتر از عشق اول خواهد بود؟ آیا کسی که یک بار اولین عشق را تجربه کرده، میتواند به شکلی خالص عاشق فردی دیگر شود یا همواره عشقش حتی کمی هم که شده، به شخص اول گرده خورده است؟ فیلم It Ends With Us میخواهد به این سؤالات جواب دهد. با ویجیاتو، برای نقد این فیلم همراه باشید.
برجستگی این موضوعات ذکر شده در این فیلم به حدی است که از اهمیت خود داستان فیلم پیشی میگیرد، تا جایی که به این نتیجه میرسید که سازندگان ابتدا این موضوعات را در ذهن داشته، سپس داستانی سر هم کرده تا بتوانند این نقاط را به یکدیگر متصل کند و در یک روایت داستانی بتواند به آنها بپردازد. البته که این فیلم، اقتباس از رمانی به همین نام به قلم کالین هوور است، با این حال فرقی در اصل ماجرا نمیکند، بررسی موضوعات، از خود داستان و روایت فیلم مهمتر است. به همین خاطر فیلم It Ends With Us حرفهای خوبی را در داستانی متوسط میزند. وقتی که خود داستان از کیفیت آنچنانی برخوردار نیست، شاید فکر کنید حداقل روایت خوبی دارد، اما نه، کیفیت روایت هم به اندازهی داستانش است و در برخی مواقع روند زمانی اتفاقات از دست بیننده خارج میشود، که البته باید بگویم تنها یکی دو مورد این اتفاق میافتد و غیر این، مشکل آنچنانی در روایت فیلم وجود ندارد. در واقع داستان فیلم و روایتش مشکلشان ایراد فنی نیست، بلکه خیلی دمدستی و متوسط هستند، همین.
با همهی این اوصاف، فکر نکنید It Ends With Us فیلم ضعیفی است. فیلم It Ends With Us ارزشش را دارد تا با خانواده به پای تماشای آن بنشینید، مخصوصاً در این حال و هوای پاییزی… نماهای فیلم، فیلمبرداری روی دست و خود اتمسفر پاییزی، کاری میکند که خود ضعف داستان آنقدرها به چشم نیاید، برای همین در حین تماشای این فیلم، سعی کنید از انرژی متعلق به قوهی فهم منطقی خود کم کنید و به قوهی بینایی و دریافت ذات تصاویر و تخیلتان اضافه کنید، تا لذت بیشتری از فیلم ببرید. آنوقت خودتان را غرق در یک داستان عاشقانهی ملایم پاییزی و برگهای زردی که به به شکلی آرام با باد جابجا میشوند، مییابید. اگر تنها و تنها نکتهی مثبت فیلم هم همین موضوع بود، باز هم به آن ارزش تماشا میداد، چون فیلم به شکلی عالی از پس تسخیر کردن روحیهی غمگین آغشته به کمی امید و شادی پاییزی، برمیآید.
داستان فیلم در مورد لیلی بلوم(با بازی بلیک لایولی) است که از محل سکونت خود به بوستون نقلمکان میکند تا به شغل رویاییاش برسد، یعنی یک گلفروشی افتتاح کند. اما نقلمکان او به بوستون، فقط فیزیکی بوده و از نظر روحی و ذهنی، همچنان از محل تولد خود تأثیرپذیر است، آن هم به علت اتفاقات مهمی که در سنین نوجوانی در آنجا برایش رخ داده است. لیلی در خانهی خود، همواره شاهد خشونت پدر علیه مادر و خودش بوده و این موضوع تأثیر سنگین و سختی بر روحیه و ذهن او گذاشته است و حتی مرگ پدر و نقل مکان او هم نتوانسته تأثیر آن را کم کند. سوا از این، لیلی در دورهی نوجوانی با پسری بیخانمان به نام اطلس(با بازی رندون اسکلنار) آشنا میشود که دوستی آنها تا رابطهی عمیق عاشقانه پیش میرود، اما پس از این که پدر لیلی ماجرا را میفهمد، او را به باد کتک میگیرد و لیلی و اطلس هر کدام زندگی جداگانهی خود را پیش میگیرند.
پس از مرگ پدر، لیلی حتی نمیتواند پنج چیز خوب از پدرش به یادآورد تا آن را در مراسم سوگواری او برای شادی روحش ادا کند. سپس به بوستون برمیگردد تا پیگیر باز کردن مغازهی گلفروشی شود. یک شب او به بالکن ساختمانی فقط برای چشمانداز و تمیز کردن افکارش(یا شاید هم خودکشی؟) میرود که در آن جا به شکلی تصادفی با رایل کینکید(با بازی جاستین بالدونی، که از قضا کارگردان فیلم هم هست) آشنا و همصحبت میشود. او یک جراح مغز و اعصاب است که به نظر از منظر ذهنی و روانی، میتواند شریک خوبی برای لیلی باشد. البته که لیلی به خاطر داستان گذشته و عشق اولیهاش همواره نزدیک شدنهای رایل را پس میزند، اما در نهایت آنها با هم رابطهای را آغاز کرده و ازدواج هم میکنند. با پیشروی در داستان، متوجه میشویم که رایل آن شخصیتی که در ابتدا فرض میکردیم نیست و ذهن ترومازدهی لیلی هم شواهد واضح را تغییر میدهد یا پس میزند. در یکی از شبها، آنها به رستورانی میروند، که صاحب آن کسی نیست جز اطلس… و این اولین دیدار اطلس و لیلی بعد از رابطهی عاشقانهی نوجوانیشان است. از قرار معلوم آنها هنوز همدیگر را فراموش نکردهاند.
فیلم بیشتر میخواهد نشان دهد که در شرایط مهم و برجستهی زندگی، گرفتن چه تصمیماتی بهتر است، برای همین فیلم به نمایش مهمترین قسمتهای زندگی یک فرد میپردازد، از بچهدار شدن گرفته تا ازدواج، روابط جنسی، خشونت مردان، دوستی و محبت، عشق، سرپرستی فرزندان و البته تروما… فیلم تمام این موضوعات را در خلال داستان و روایتش جا میدهد و به نوبهی خود به مخاطب میگوید این تصمیم شخصیتها، مخصوصاً شخصیت زن اصلی ماجرا، بهترین تصمیماتی هست که میشود در صورت پیش آمدن این شرایط گرفت.
به نظرم شخصیتهای فیلم رفتارها و واکنشهای مناسبی به اتفاقات پیشآمده داشتند و بازی خوب بازیگرها در نمایش تصمیمات سخت، باعث گیراتر شدن این مسائل شده است. تمام بازیگرها یک طرف، بلیک لاویلی، بازیگر زن نقش اول فیلم، طرفی دیگر… تصویر کنید وقتی لایولی فیلمنامه را میخواند و میفهمد باید نقش دختر/زن تروما زدهای را بازی کند که عشق اول را در زندگی تجربه کرده اما از رسیدن به آن ناکام بوده… کسی که عمیقاً تروماهای خانوادگی و خشونت پدر خانواده را با خود حمل میکند، با این حال، او نه تنها سعی میکند با وجود تروماها به زندگی در بالاترین حد تجربه کردنش بپردازد، حتی سعی میکند برای اطرافیانش، الهامبخش و روحیهدهنده باشد.
حالا لایولی، تمام این سرنوشت و گذشتهی تکاندهندهاش را سعی میکند پشت لبخندهای فوقالعادهاش پنهان کند، نه فقط یک لبخند ثابت و عادی، بلکه خندههای که نسبت به هر شرایطی، تنوع خاص خود را دارند. لایولی برای نیمهپنهان کردن احساسات ترس، عشق، استرس، غافلگیری، خندههای پویای مخصوص به خود را دارد که هیچکدام از آنها شبیه به هم نیست و در پشت همهی این خندهها یک هدف است: زندگی کردن، و اگر بشود، الهامبخش و روحیهبخش بودن برای اطرافیان. هیچوقت خندههای لایولی، با این که غم و درد در پشت آن نهفته است، خندهی یک فرد کاملاً شکست خورده و ناامید نیست… خندههای او یک جورایی «جان» دارند و در آنها «زندگی» است. وقتی این خندهها، به اجرای او در باقی لحظات فیلم گره بزنیم، میتوانیم لایولی را لایق نامزدی در فصل جوایز بدانیم.
با این که داستان و روند فیلم چیز چشمگیری نیست، اما حداقل کار خوبی برای آمادهسازی صحنهی پایانی و تأثیرگذاری هر چه بیشتر آن میکند تا فیلم بتواند مهر محکم خود را بر انتهای فیلمنامه بکوبد. پس اگر داستان فیلم ضعیف است، حداقل پایانبندی محکم و شایستهای دارد. حقیقت ماجرا این است که خود سازندهها هم مشرف به داستان متوسط فیلم(یا همان منبع اقتباسی) بودند و بیشتر روی پرداخت احساسات انسانی در فصل فوقالعاده پاییز و همراه کردن مردم برای تماشای یک فیلم پاییزی تکیه کردند… و باید بگویم فیلم پاسخش را میگیرد. چون فیلم It Ends With Us ارزش تماشا در این شبهای پاییزی را دارد. . لباسهای زرد، موهای زرد لیلی و برگهای زرد درختان که هر دو ول شده و پریشان در دستان باد پاییزی هستند، قطعاً حس و حال خوبی را در شما به وجود خواهد آورد.
60
امتیاز ویجیاتو
اگر به دنبال تماشای یک فیلم با اتمسفر فوقالعادهی پاییزی هستید، It Ends With Us ارزشش را دارد. داستان و روایت فیلم کاملاً معمولی است، اما نماها و جو پاییزی و بازی فوقالعادهی بلیک لایولی، این ضعفها را میپوشاند. علاوه بر این، فیلم دست روی موضوعات مهمی همچون عشق، تروما، خشونت والدین و مردان، آری گفتن به زندگی در هر شرایطی و … میپردازد و به خوبی میتواند ایدههای خود را به مخاطب منتقل کند.