نقد فیلم Lonely Planet – بیفراز و فرود
فیلم Lonely Planet یک درام عاشقانه، محصول سال ۲۰۲۴ آمریکا، به کارگردانی و نویسندگی سوزانا گرانت (Susannah Grant) است که داستان کاترین لوو (با بازی لورا درن)، نویسندهای موفق را روایت میکند. او برای فرار از بحران نویسندگی و التیام شکست عشقی پس از ۱۴ سال رابطه، به مراکش سفر میکند. در آنجا، اوون (با بازی لیام همسورث) را ملاقات میکند، فردی که همراه دوست دختر نویسندهاش، لیلی، به این مکان آمده است. رابطه اوون و لیلی به دلیل تفاوتهای شخصیتی و حرفهای به مشکل برمیخورد و اوون به کاترین نزدیک میشود. هر دو در طول سفر در مراکش به یکدیگر علاقهمند میشوند، اما اتفاقاتی نظیر دزدیده شدن دستنوشتههای کاترین، رابطه آنها را تحت تأثیر قرار میدهد. با این حال، در پایان، پس از گذشت زمان، دوباره در نیویورک با یکدیگر ملاقات میکنند و رابطهشان را از سر میگیرند.
اینجا تنشی وجود ندارد!
این فیلم، به جای تمرکز بر پیچشهای دراماتیک و تحولات بزرگ، بیشتر بر احساسات آرامشبخش و لحظات آرام بین شخصیتها تمرکز دارد. این سبک برای تماشاگران، حالتی کم عمق و بدون اوج و فرودهای احساسی قابل توجه را به نمایش میگذارد. فیلمهایی که رویکردی آرام و تأملی دارند، گاهی به جای نمایش تضادهای شدید و لحظات دراماتیک، بر تعاملات روزمره و گذرا تکیه میکنند. در Lonely Planet، داستان حول محور دو شخصیت است که به طور آرام به یکدیگر نزدیک میشوند و احساسات پیچیدهای مانند عشق و سردرگمی را تجربه میکنند. اما نبود بحرانهای عمیق یا تضادهای احساسی شدید باعث میشود که فیلم از فراز و فرودهای معمول درامهای عاشقانه فاصله بگیرد و به همین دلیل میتواند حس بیتحرکی ایجاد کند.
شخصیتهای فیلم به جای تحولات بزرگ درونی یا تغییرات برجسته در کاراکترشان، بیشتر در قالب احساسات لحظهای و روابط کوتاه مدت به تصویر کشیده میشوند. این میتواند به نظر برسد که فیلم بیشتر به نمایش احساسات به شکلی سطحی اکتفا میکند، به ویژه اگر تماشاگران انتظار تجربهای عمیقتر یا تأثیرگذارتر داشته باشند. به عنوان مثال، رابطه بین اوون و کاترین بیشتر حول لحظات آرام و صحبتهای پیش پا افتاده میگردد تا تغییرات بزرگ احساسی یا کشمکشهای پیچیده. فیلمهایی که نقاط اوج قوی و دراماتیک ندارند، اغلب از سوی مخاطبان به دلیل یکنواختی مورد نقد قرار میگیرند.
در Lonely Planet، از دست رفتن دست نوشتههای کاترین یا خیانت لیلی به اوون به عنوان موقعیتهای کلیدی مطرح میشوند، اما این اتفاقات به شکلی کاملاً ملایم و بدون پیچیدگی زیاد پیش میروند و اوج واقعی در فیلم رخ نمیدهد. این میتواند باعث شود که مخاطب حس کند فیلم بدون چالش جدی یا لحظات هیجانانگیزرقم میخورد. در مجموع، Lonely Planet به دلیل رویکرد یکنواخت و کند خود برای مخاطبان خسته کننده و کم ژرف به نظر میرسد، زیرا کمتر به تحولات احساسی شدید یا درگیریهای دراماتیک میپردازد. این امر، فیلم را بیشتر به یک تجربه احساسی گذرا و آرام تبدیل میکند تا یک روایت پرتنش و تأثیرگذار.
کارگردانی تنها با دو المان!
در Lonely Planet کارگردان کار خاصی انجام نداده است. او تنها به ویو طبیعت مراکش اکتفا کرده و برای تحمیل رومنس در فیلم تاکید خاصی نداشته. سازنده فقط از برآمده کردن تصویر بهره برده است. استفاده از لنزهای فیشآی و محدب و بلور کردن اطراف کادر، همانطور که در فیلم Lonely Planet مشاهده میشود، نشاندهنده یک انتخاب بصری مشخص از سوی کارگردان است که میتواند به عنوان نوعی ابزار هنری یا حتی نمادین تفسیر شود.لنزهای فیشآی به دلیل انحنای زیاد، باعث ایجاد نوعی تغییر در شکل طبیعی تصویر میشوند که میتواند حس تحریف یا فاصله از واقعیت را به مخاطب القا کند. این تکنیک ممکن است به طور غیرمستقیم نشان دهنده وضعیت ذهنی شخصیتها باشد؛ برای مثال، استفاده از این لنزها میتواند حس گم گشتگی یا عدم اتصال به دنیای اطراف را تقویت کند، بهویژه در لحظاتی که شخصیتها در حال دست و پنجه نرم کردن با مسائل احساسی یا درونی هستند.
بلور کردن اطراف کادر و ایجاد تمرکز بر نقاط خاصی از تصویر میتواند کارکردی روان شناختی داشته باشد. با محدود کردن وضوح به مرکز کادر و محو کردن حاشیهها، کارگردان توجه مخاطب را به جزئیات خاصی معطوف میکند و همزمان، نوعی حس عدم وضوح یا پیچیدگی در محیط پیرامون شخصیتها ایجاد میکند. این تکنیک میتواند نشان دهنده سردرگمی و تردیدهای درونی شخصیتها یا عدم وضوح مسیر زندگیشان باشد. اگرچه استفاده از تکنیکهای بصری مانند لنزهای فیشآی و افکتهای بلور میتواند تجربه بصری جذابی ایجاد کند، اما منتقدان این نوع کارگردانی را نمایشی و بدون محتوای عمیق تلقی میکنند.
در واقع، اگر این تکنیکها تنها به هدف ایجاد زیبایی بصری بهکار رفته باشند و ارتباط معنایی قوی با روایت یا شخصیتها نداشته باشند، تأثیرگذاری سطحی به نظر میرسد. این موضوع یکی از نقدهایی است که به کارگردان وارد میشود؛ یعنی اینکه بیشتر به جلوههای بصری پرداخته و عمق احساسی یا مفهومی روایت را نادیده گرفته است. در نهایت، این سبک کارگردانی میتواند بستگی به تفسیر مخاطب و نحوه استفاده از این تکنیکها در طول فیلم داشته باشد. اگر این عناصر بصری به درستی با موضوع و فضای داستان هماهنگ شوند، میتوانند ابزاری قوی برای انتقال احساسات شخصیتها و خلق فضای احساسی فیلم باشند؛ در غیر این صورت، ممکن است صرفاً به عنوان جلوهای نمایشی دیده شوند.
اوج کجاست؟
انتقاد از Lonely Planet در رابطه با نبود اوجهای قابل توجه در داستان و تمرکز بر یک اتفاق کوچک در اواخر فیلم (گم شدن کیف کاترین)، میتواند به ساختار داستانی و انتخابهای کارگردانی اشاره داشته باشد که از لحاظ دراماتیک دچار کمبود هیجان یا کشمکش است. یکی از نقاط ضعف اصلی فیلم این است که هیچ لحظهای از آن به عنوان اوج یا تحول بزرگ برای شخصیتها یا داستان تلقی نمیشود. بسیاری از داستانها، به ویژه در ژانر عاشقانه، نیازمند یک نقطه اوج احساسی یا چالش بزرگ هستند تا تنش دراماتیک به حداکثر برسد و تماشاگران بیشتر درگیر شوند. در این فیلم، به نظر میرسد که کارگردان عمداً از کشمکشهای شدید پرهیز کرده و بیشتر بر نمایش لحظات آرام و روزمره تمرکز دارد.
این رویکرد برای تماشاگرانی که انتظار تجربهای پویا و پرتنش دارند، ناامید کننده میباشد. یکی از انتقادات دیگر به فیلم این است که گم شدن کیف کاترین به عنوان یک اتفاق مهم در داستان، تنها در بخش پایانی رخ میدهد و به نوعی کل داستان را به سمت پایان سوق میدهد. این اتفاق اگرچه میتواند به عنوان یک لحظه بحرانی در فیلم تلقی شود، اما از لحاظ دراماتیک بسیار کماهمیت است و به سختی میتوان آن را بهعنوان نقطه اوج یا گره اصلی فیلم در نظر گرفت. این مسئله میتواند به نظر مخاطبان بیاهمیت و سطحی بیاید، چرا که انتظار بیشتری از یک بحران یا چالش اساسی در روایت دارند.
با مشوش شدن اوضاع پس از گم شدن کیف، نوعی حس آشفتگی در داستان ایجاد میشود، اما این آشفتگی بهخوبی توسعه نمییابد یا به نتایج عمیقی ختم نمیشود. در واقع، به نظر میرسد این آشفتگی برای ایجاد یک تحول کوچک در داستان بهکار رفته و به سرعت نیز از آن عبور میکند. این میتواند باعث شود که فیلم بهجای ایجاد تنش دراماتیک واقعی، صرفاً از طریق مشکلات جزئی به پایان برسد و تماشاگر را بدون حس قوی از تکامل داستان یا شخصیتها رها کند. در نهایت، نبود اوجهای احساسی یا دراماتیک قوی در Lonely Planet و تمرکز بر اتفاقاتی جزئی مانند گم شدن کیف کاترین، ساختار داستانی فیلم را ضعیف کرده و باعث میشود که تماشاگران به سختی با روند احساسی و پیشرفت شخصیتها ارتباط برقرار کنند.
مرد خوب آمریکایی!
نقد درباره شخصیت اوون در Lonely Planet و دیدگاههای کاترین و لیلی در مورد او، به یک الگوی آشنا در فیلمهای آمریکایی اشاره دارد. مردی جذاب و دوستداشتنی که از سوی اطرافیانش درست درک نمیشود و به نوعی طرد میشود. این نوع شخصیت، که بهاصطلاح مردی جذاب است، میتواند باعث شود مخاطبان احساس کنند که شخصیت او به صورت کلیشهای و سطحی تصویر شده است. اوون در فیلم، یک شخصیت دوست داشتنی و جذاب از لحاظ ظاهری است که به نظر میرسد به طور کلی توسط دیگران درک نمیشود یا به عنوان کسی دیده میشود که به طور کافی عمیق یا جدی نیست.
کاترین به او میگوید که یک حواسپرتی است، که این جمله نشاندهنده دیدگاهی سطحی نسبت به او است، گویا او چیزی جز یک عامل گذرا و بیاهمیت در زندگی کاترین نیست. این نوع توصیف، شخصیت او را به یک عامل ثانویه در داستان تقلیل میدهد که صرفاً به عنوان زمینهای برای کشمکشهای احساسی و خلاقانه کاترین عمل میکند، نه یک شخصیت پیچیده با انگیزهها و مسائل عمیقتر. از طرف دیگر، لیلی، اوون را به عنوان الهام داستانش میبیند، که باز هم به نوعی او را به یک ابژه یا منبع الهام تقلیل میدهد، نه یک فرد با هویت مستقل. این تضاد میان دیدگاه لیلی و کاترین، نشان میدهد که هر دوی این زنان اوون را به عنوان ابزاری برای مقاصد خود در نظر میگیرند؛ یکی برای الهام گرفتن و دیگری برای فرار از مشکلات روزمره. این عدم توجه به شخصیت واقعی اوون و تمرکز بر نقش ابزاری او، نشاندهنده کمعمقی در شخصیتپردازی او میباشد.
از دیدگاه ساختار داستان، چنین شخصیتی (مرد جذاب که دیگران او را درک نمیکنند) معمولاً برای حمایت از تحول شخصیت اصلی (در اینجا کاترین) طراحی شده است. اما این روش، اگر به درستی پرداخته نشود، ممکن است احمقانه به نظر برسد و شخصیت اوون را به عنوان یک کلیشه صرف نشان دهد. این باعث میشود که تماشاگران نتوانند بهخوبی با او ارتباط برقرار کنند، زیرا او بیشتر یک ابزار داستانی به نظر میرسد تا یک شخصیت واقعی و پیچیده. در نتیجه، شخصیت اوون در Lonely Planet به نظر میرسد که از سوی نویسنده و کارگردان بیشتر به عنوان یک عامل حاشیهای و بی اهمیت به تصویر کشیده شده است، بدون اینکه عمق احساسی و شخصیتی او به طور کامل کشف شود.
کپی بد یک اثر نسبتا خوب!
فیلم (2014) five to seven و Lonely Planet به دلیل شباهتهای زیاد در ژانر رمانتیک و تمرکز بر روابط انسانی در این بخش باهم مقایسه میشوند. پنج تا هفت یک درام عاشقانه است که داستان عشق ممنوع بین یک نویسنده جوان و زنی فرانسوی را روایت میکند. این فیلم بر پیچیدگیهای رابطه عاشقانه غیرمتعارف متمرکز است. در مقابل، Lonely Planet هم یک درام عاشقانه است، اما بیشتر به سفر درونی یک زن نویسنده در مراکش و آشنایی او با مردی که برای حمایت از دوست دخترش آمده، میپردازد. هر دو فیلم روی روابط عاشقانه تمرکز دارند، اما five to seven به طور خاص بر محدودیتهای فرهنگی و زمانی یک رابطه تمرکز میکند، در حالی که Lonely Planet بیشتر بر کشمکشهای درونی و خودشناسی متمرکز است.
در five to seven رابطه بین برایان و آریل پیچیده و پر از چالشهای عاطفی است. آریل ازدواج کرده است و رابطه آنها تنها در محدوده ساعات 5 تا 7 عصر قابل پذیرش است. این وضعیت چالشهای عمیقتری برای شخصیتها ایجاد میکند. در Lonely Planet، شخصیت اوون بیشتر بهعنوان حواس پرتی و الهام برای دو زن به تصویر کشیده میشود و رابطهاش با کاترین به اندازه رابطه برایان و آریل پیچیده و پویا نیست. five to seven کاراکترها و مخاطبین را با چالشها و موانع بسیاری در رابطه عاشقانه بین دو شخصیت اصلی روبهرو میکند که باعث اوج گیری تنشهای دراماتیک میشود. این فیلم با پایان باز و نوعی حس از دست دادن و نوستالژی به انتها میرسد. در مقابل، Lonely Planet به ندرت اوج دراماتیکی دارد و فقط در بخش پایانی، گم شدن کیف کاترین باعث ایجاد کمی تنش میشود. این اختلاف باعث میشود که فیلم پنج تا هفت به لحاظ دراماتیک قویتر و پرکششتر به نظر برسد.
five to seven از سبک کارگردانی سنتی و روایتمند استفاده میکند و توجه بیشتری به جزئیات روابط عاشقانه و احساسات دارد. Lonely Planet، اما با استفاده از لنزهای فیشآی و بلور کردن کادرها، تمرکز بیشتری بر نمایش حسی و بصری دارد. این تفاوت باعث میشود که five to seven بیشتر به محتوا و عمق رابطه بپردازد، در حالی که Lonely Planet بیشتر بر تجربه بصری و محیط تمرکز دارد. پنج تا هفت با بررسی رابطهای غیر معمول و پر از تضادهای فرهنگی و شخصی، تماشاگران را به لحاظ احساسی عمیقاً درگیر میکند. رابطه بین برایان و آریل به دلیل پیچیدگیها و احساسات منع شده، تاثیرگذاری بیشتری دارد. در مقابل، Lonely Planet بیشتر بر آرامش و احساسات ملایم متمرکز است و در نتیجه تأثیر احساسی کمتری نسبت به five to seven دارد، به ویژه برای مخاطبانی که به دنبال درگیریهای احساسی شدیدتر هستند. در نهایت، پنج تا هفت بیشتر در بُعد رابطهای و عاطفی عمیق است و بر محدودیتهای عشقی تمرکز دارد، در حالی که Lonely Planet بیشتر بر خودشناسی و تجربه سفر تأکید میکند و رابطهها در سطحی آرامتر و بدون اوجهای عاطفی شدید پیش میروند.
30
امتیاز ویجیاتو