نقد فیلم Skincare – مجرم متخصص پوست!
Skincare فیلمی هیجانانگیز و تا حدودی جنایی، محصول سال ۲۰۲۴ آمریکا، به کارگردانی آستین پیترز (Austin Peters) و نویسندگی مشترک پیترز، سم فریلیچ (Sam Freilich) و دیرین ریگن (Deering Regan) میباشد. الیزابت بنکس (Elizabeth Banks) در نقش هوپ گلدمن، متخصص پوست و تولید کننده معروف محصولات پوستی و آرایشی، لوییس پولمن (Lewis Pullman) به عنوان جردن، لوییس جراردو مندز (Luis Gerardo Méndez) در نقش انجل ورگارا، رقیب شغلی هوپ، و چندی دیگر در این فیلم حضور دارند.
سیر داستان
هوپ گلدمن یک متخصص پوست است که به تازگی در یک برنامه تلویزیونی حضور پیدا کرده تا خبر افتتاح خط تولید لوازم آرایشی و بهداشتی خود را به طرفدارانش بدهد. اما چندی نمیگذرد که رقیبی جدید در این عرصه پیدا میشود. انجل ورگارا که درست روبهروی کلینیک زیبیایی هوپ، سالن خود را افتتاح میکند، باعث عصبانیت هوپ میشود. حتی مصاحبه انجل به جای مصاحبه هوپ از تلویزیون پخش میگردد. هوپ ابتدا به صاحب ملک مراجعه میکند با این وجود موفق نمیشود که انجل را از آن منطقه بیرون کند.
در این حین هوپ با پسری جوان به نام جردن آشنا میشود که یک مربی زندگی در فضای مجازی است. همزمان با این آشنایی و دغدغههای هوپ برای سالن که مشتریهایش هر روز بیشتر کاهش پیدا میکنند، ایمیلی با مضمونی جنسی از سوی او به تمام افرادی که میشناسد، ارسال میشود. جردن سعی دارد به هوپ در این مسیر کمک کند. اما هر بار اتفاقی تازه میافتد که بازار کار هوپ را به طور کامل تعطیل میکند. هوپ از یکی از دوستانش می خواهد که به مسئله انجل ورگارا شخصا رسیدگی کند. این مرد به خانه ورگارا میرود، او را تهدید میکند و در نهایت هر دو آسیب میبینند.
هوپ با کمک پلیس میفهمد که خرابکاریهای پیش آمده زیر سر جردن است که سالها به عنوان استاکر او را دنبال کرده؛ هوپ نمیتواند به موقع این خبر را به دوستش بدهد و دوست هوپ به دلیل خونریزی ناشی از اصابت جسم به سرش در دعوا، حین رانندگی تصادف میکند و میمیرد. انجل نیز پس از انتقال به بیمارستان، زنده میماند و هوپ توسط پلیس دستگیر میشود. در نهایت مصاحبه هوپ پخش میشود، اما به عنوان یک مجرم متخصص پوست!
تلاش کارگردان برای ارائه اثر بد!
فیلم Skincare به کارگردانی آستین پیترز به دلیل ضعفهایی در کارگردانی و روایت، به فیلمی مزخرف تبدیل شده است. یکی از بزرگترین مشکلات فیلم، عدم انسجام در روایت و توسعه شخصیتها است. پیترز به جای تمرکز بر ایجاد عمق و انگیزههای مشخص برای شخصیتها، تمرکز بیشتری روی ظاهر و فرمهای بصری گذاشته است. این موضوع باعث میشود که شخصیت اصلی یعنی هوپ گلدمن، نتواند یک کاراکتر دوستداشتنی یا جذاب برای مخاطب بهشمار رود. همچنین، مشکل دیگری که در کارگردانی پیترز به چشم میخورد، استفاده بیش از حد از صحنههای کلوزآپ از پوست و دستها است که بهجای افزایش حس دلهره، صحنههایی خالی از مضمون را خلق میکنند. این نوع از سبک فیلمبرداری در ترکیب با روایتی ناقص، باعث میشود که فیلم تهی از هر گونه کشش داستانی شود. به نظر میرسد پیترز بیش از حد بر سبک و ظاهر فیلم تمرکز داشته و محتوای داستانی را قربانی کرده است. با این حال سبکی که او برای تصویر کردن فیلم استفاده کرده، هیچ ویژگی منحصربه فردی ندارد.
پیترز از نماهای کلوزآپ و جزئیات پوستی به شدت استفاده میکند تا عناصر دلهرهآور را تقویت کند اما به نوعی باعث کاهش اثرگذاری روایت میشود. این جزئیات بیش از حد، نه تنها بیدلیل و طولانی به نظر میرسند، بلکه ارتباط میان بیننده و داستان را قطع میکنند و حس کلی فیلم را ضعیف رقم میزنند. دقیق تر میگویم، پیترز بیش از حد بر استفاده از تکنیکهای رایج مانند کلوزآپهای اغراقشده و کادربندیهای زیباشناسانه تمرکز دارد که به جای تقویت داستان، به نوعی تبدیل به یک ابزار تکراری و بیاثر میشود. این تکنیکها نه تنها منحصر به فرد نیستند، بلکه در فیلمهای دیگر نیز به شکلی مشابه دیده شدهاند و نتوانستهاند وجه تمایزی برای این فیلم ایجاد کنند.
همانطور که گفته شد، شخصیتهای فیلم، بهویژه هوپ گلدمن، فاقد عمق هستند و به سختی میتوان با انگیزهها و عواطف هوپ و دیگر شخصیتها ارتباط برقرار کرد. پیترز در ایجاد شخصیتهایی پیچیده و واقعی ناکام بوده و این باعث شده که مخاطب با کاراکترهای سطحی مواجه شود. شخصیتهای اصلی، بهویژه هوپ گلدمن، تا انتها کاملاً تکبعدی و سطحی باقی میمانند. انگیزههای شخصیتها به وضوح تعریف نمیشود و تصمیمات آنها غالباً غیرمنطقی و بدون هیچگونه عمق روانشناختی است. هیچ بینندهای نمیتواند بهدرستی با چنین شخصیتهایی ارتباط برقرار یا آنها را درک کند. بسیاری از اقدامات و واکنشهای شخصیتها بهطور ناگهانی و بدون هیچ پیشزمینهای رخ میدهد که باعث سردرگمی و ناامیدی مخاطب میشود. در واقع ضعف در هدایت بازیگران و پرداخت ناکافی شخصیتها در کارگردانی پیترز آشکار است.
یکی دیگر از مشکلات فیلم این است که لحن و سبک آن به طور کامل تعریف نشده است. فیلم بین طنزی احمقانه و وحشت پیش پا افتادهای معلق است و به دلیل نبود هماهنگی در لحن، تماشاگران به سختی میتوانند درک کنند که هدف نهایی Skincare چیست. این بیثباتی در سبک باعث شده تا فیلم از نظر احساسی و داستانی فاقد تأثیرگذاری باشد. علاوه بر این، یکی از بزرگترین نقدها به فیلم Skincare پایان آن است. در حالی که فیلم سعی دارد به شکلی غیرمنتظره به پایان برسد، اما موفق نمیشود مسائل اصلی داستان را حل کند یا نتیجهگیری منطقی و قانعکنندهای ارائه دهد. بسیاری از سوالات مطرح شده در طول فیلم همچنان بیدلیل باقی میمانند و این حس ناتمامی، فیلم را به اثری ناامیدکننده تبدیل میکند. در مجموع، کارگردانی فیلم Skincare فاقد انسجام، نوآوری و عمق است و نتوانسته تصویری قانعکننده و جذاب را برای مخاطبان تجسم کند. این ضعفهای ساختاری باعث شده تا فیلم به عنوان یک تجربه سینمایی ضعیف تلقی شود.
روایت حتی برای سرگرمی هم مناسب نیست!
از نظر روایی، Skincare به کلیشههای ژانر وابسته است و داستانی که ارائه میدهد، بیشتر به یک فیلم فرمولیک و قابل پیشبینی شباهت دارد تا یک تجربه تازه و چالشبرانگیز. بسیاری از شخصیتها و حوادث به شدت از الگوهای آشنا پیروی میکنند و هیچگونه پیچیدگی یا تحولی که باعث جذابیت بیشتر فیلم شود، به چشم نمیخورد. داستان فیلم به وضوح از فیلمهای کلاسیک هالیوود و برخی از آثار مدرن الهام گرفته است، اما Skincare موفق نشده این تاثیرات را با دیدگاه یا سبک منحصر به فرد خودش ترکیب کند. به همین دلیل، فیلم بیشتر شبیه به تقلیدی از آثار قبلی است اما ابدا جذابیت آثار مشابه را ندارد.
در واقع این فیلم هیچ خلق و نوآوری نیز در خود جای نداده و به عنوان یک اثر بیمضمون معرفی میشود. در انتهای فیلم نیز هیچ چیز درست پیش نمیرود. به نظر میرسد نویسندگان در تلاش برای خلق یک پایان پیچیده، دچار اشتباه شدند و نتیجه آن، یک پایان مبهم و غیر قانع کننده است که بسیاری از سوالات داستانی را بیپاسخ میگذارد. در کل، خط روایی Skincare فاقد نوآوری و خلاقیت است و بیشتر بر کلیشههای ژانری تکیه دارد که قبلاً به دفعات دیده شدهاند. یکی از نقدهای جدی که به داستان در Skincare وارد است، همین منحصر به فرد نبودن و نبود نوآوری در خط روایی است. فیلم از کلیشههای آشنای ژانر وحشت و تریلر بهره میگیرد، اما نتوانسته آنها را با سبک و دیدگاه تازهای ارائه دهد. مولفها به جای خلق روایتی جدید یا به چالش کشیدن انتظارات مخاطب، به سراغ ساختاری میروند که در بسیاری از فیلمهای مشابه دیده شده و از این رو، فیلم فاقد تازگی و خلاقیت است.
داستان و روایت فیلم از ضعفهای جدیتری نیز رنج میبرد که آن را به تجربهای چشم خراش تبدیل کرده است. روایت فیلم به شکلی طراحی شده که نه تنها پیچیدگی لازم را ندارد، بلکه پر از کلیشههای بیمعنا و تصمیمات داستانی غیر قابل پذیرش است. یکی از بزرگترین مشکلات روایت درست مثل کارگردانی، استفاده بیش از حد از کلیشههای ژانر است. داستان رقابت بین دو متخصص زیبایی که منجر به اتفاقات ناگوار میشود، از پایهایترین الگوهای تکراری ژانرهای تریلر و وحشت است. این ایده بارها و بارها در فیلمهای مختلف دیده شده و بدون هیچ نوآوری یا تغییر جذاب، در Skincare نیز به کار رفته است.
نتیجه این میشود که مخاطب از ابتدا میتواند حوادث آینده را پیشبینی کند، بدون آن که از روایت لذت ببرد. علاوه بر این، فیلم سعی کرده با اضافه کردن عناصر پیچیدهای مثل توطئهها و رقابتهای پشت پرده، جذابیت بیشتری ایجاد کند، اما این تلاشها به نتیجهای نمیرسند. پیچشهای داستانی به جای افزودن عمق به روایت، بیشتر باعث ایجاد سردرگمی میشوند و سوالات زیادی را بیپاسخ میگذارند. این امر باعث میشود که پایان فیلم نه تنها قانعکننده نباشد، بلکه مخاطب را از تماشای فیلم، بیشتر پشیمان کند.
استاکر
یکی دیگر از معضلات فیلم Skincare استفاده تکراری از شخصیت استاکر (تعقیبکننده) است. در بسیاری از فیلمهای ژانر وحشت و هیجانی، استفاده از شخصیت استاکر یک ابزار رایج برای ایجاد تنش و دلهره است، اما در این فیلم، این مفهوم نه تنها تازه نیست، بلکه به شکلی سطحی و بدون عمق به کار گرفته شده است. شخصیت جردن به عنوان استاکر در Skincare، مانند بسیاری از فیلمهای مشابه، بدون هیچ تغییری در الگوهای رایج معرفی میشود. این شخصیت به شکلی قابل پیشبینی و بدون هیچ پیچیدگی روان شناختی به عنوان یک تهدید ناشناخته وارد میشود، اما فیلم هیچ تلاش جدی برای عمقبخشی به انگیزهها یا شخصیتپردازی او نمیکند. این عدم نوآوری باعث میشود حضور استاکر بیشتر به یک ابزار کلیشهای برای پیشبرد داستان تبدیل شود تا عنصری برای ایجاد دلهره و وحشت واقعی.
استاکر در Skincare مانند بسیاری از فیلمهای دیگر، به صورت مخفیانه و با استفاده از روشهای معمول مانند ایجاد مزاحمتها عمل میکند. هیچ یک از این اقدامات باعث ایجاد تنش واقعی در داستان نمیشود، چرا که مخاطب از ابتدا میتواند به راحتی نتیجه نهایی این تعقیبها را پیشبینی کند. رفتارهای استاکر نه تنها نوآورانه نیست، بلکه با استفاده مکرر از همین الگوها، فیلم را بیشتر به سمت کلیشههای آشنا سوق میدهد. فیلم حتی به خود زحمت نمیدهد تا بهطور عمیق انگیزههای استاکر را بررسی کند. در بسیاری از آثار موفق ژانر وحشت، استاکرها به گونهای معرفی میشوند که مخاطب بتواند انگیزههای آنها را درک کند یا حداقل به طور مبهم به آنها پی ببرد. اما در Skincare، این شخصیت بدون هیچ توضیح یا انگیزه معناداری وارد داستان میشود و تا پایان نیز این جنبه از شخصیت او همچنان مبهم و سطحی باقی میماند.
حضور استاکر در این فیلم نه تنها به داستان کمکی نمیکند، بلکه در بسیاری از مواقع، بیشتر شبیه به یک عنصر اضافه و بیفایده به نظر میرسد. فیلم در نهایت نمیتواند از حضور تعقیب کننده برای ایجاد گرههای داستانی مؤثر استفاده کند و شخصیت او بیشتر به عنوان یک کلیشه تکراری در داستان گم میشود. هر چند که کارگردان سعی کرده با شخصیتی به نام انجل، مخاطب را گمراه کند تا نفهمد که چه کسی استاکر است. اما سازنده آنقدر در پیچیدگی کاراکترها ناکام مانده که مخاطب بلافاصله بعد از حضور جردن در صحنه میفهمد که چه کسی مسئول خرابکاری میباشد. در مجموع، حضور شخصیت استاکر در Skincare یک نمونه کامل از استفادهی ناموفق از کلیشههای رایج در ژانر وحشت و تریلر است که نه تنها به جذابیت فیلم کمکی نمیکند، بلکه آن را بیشتر به سمت کلیشهسازی و سطحینگری سوق میدهد.
آشفتگی کمکی به فیلم نمیکند!
شلوغی بیش از حد و تکاپوی اضافی فیلم Skincare منجر به یک تجربه سینمایی پراکنده و نامنسجم میشود. فیلم بهجای تمرکز روی یک خط داستانی مشخص و قوی، پر از خردهروایتهای پراکنده و بیمعنی است. این روایات فرعی نه تنها به پیشبرد داستان اصلی کمکی نمیکنند، بلکه حتی خسته کننده هم هستند. بهطور مثال، اضافه شدن برخی شخصیتها یا وقایع که هیچگونه تأثیر مستقیمی بر داستان ندارند، تنها به شلوغی بیهوده و عدم انسجام در روایت منجر شده است. این موضوع به گونهای است که تماشاگر همان کشش اندکی که به موضوع فیلم دارد را نیز از دست میدهد.
سازنده در بسیاری از صحنهها، از تنشهای بیجا استفاده میکند تا حس دلهره و وحشت را به تماشاگر القا کند، اما نتیجه برعکس است. این حجم از تکاپو و فعالیت بیش از حد، بهجای ایجاد اضطراب واقعی، باعث خستگی ذهنی مخاطب میشود. نبود استراحت و سکون در برخی لحظات مهم فیلم، باعث از دست رفتن لحظات کلیدی میشود که میتوانستند با سکون و تأمل بیشتری به تصویر کشیده شوند. از نظر بصری نیز فیلم پر از صحنههای شلوغ و پراکنده است. پیترز سعی کرده با استفاده از کلوزآپها و جزئیات ریز، تنش ایجاد کند، اما افراط در این سبک بصری باعث شلوغی بیش از حد فیلم شده است. این تلاش برای ایجاد حس درهمریختگی روانی در شخصیتها، بیشتر باعث خستگی چشم و ذهن مخاطب میشود تا تأثیر گذاری عاطفی.
فیلم از نظر ریتم بسیار نامتعادل است. سکانسهایی که باید به آرامی پیش بروند تا بیننده درک بهتری از شخصیتها و اتفاقات پیدا کند، به سرعت جلو میروند و در عوض، سکانسهای پرتحرک و پرتنش بدون نیاز و با افراط، طولانی میشوند. این عدم توازن باعث میشود که حتی بخشهای نسبتا مهم فیلم نیز تأثیر خود را از دست بدهند و تماشاگر نتواند با داستان همراهی کند. در کل، شلوغی بیش از حد و تکاپوی اضافی Skincare باعث شده تا فیلم از دیدگاه روایتی و بصری به اثری نامتعادل و پراکنده تبدیل شود که در نهایت به جای ایجاد تأثیر عمیق و ماندگار، مخاطب را گیج و خسته میکند.
این شلوغی و تنش بیمورد در موسیقی متن نیز به چشم میخورد. اولاً، موسیقی هیجانی میتواند بر احساسات تماشاگران تأثیر زیادی بگذارد و برای ایجاد تنش یا افزایش درام در صحنههای خاص به کار رود. اما اگر بهطور نامناسب یا بیش از حد استفاده شود، میتواند باعث کاهش تأثیر واقعی داستان و صحنههای مهم شود و تماشاگر را از درک صحیح داستان بازدارد. درست مثل اتفاقی که در Skincare رقم میخورد. ثانیاً، موسیقی هیجانی بر تعادل صوتی فیلم تأثیر منفی میگذارد. در واقع اگر موسیقی بیش از حد پرصدا یا تند باشد، باعث میشود دیالوگها یا صداهای محیطی بهخوبی حس نشوند و تماشاگر نتواند به درستی با شخصیتها یا وضعیتهای در حال حاضر فیلم ارتباط برقرار کند. در کل، استفاده از موسیقی هیجانی در فیلم Skincare به طور نامناسب و بیش از حد هستند و از نظر هنری و فنی به کاهش کیفیت فیلم دامن میزنند، همچنین بر کیفیت کلی تجربه تماشاگر نیز تأثیر منفی میگذارند.
25
امتیاز ویجیاتو
الیزابت بنکس تنها نکته قابل بحث فیلم Skincare است، که در غیر این صورت یک آشفتگی از هم گسیخته با بسیاری از شخصیتهای جزئی و داستانهای فرعی است که راه به جایی نمیبرد.