نقد فیلم Small Things Like These
پیش از آنکه شروع به نوشتن دربارهی فیلم Small Things Like These به کارگردانی تیم میلنتس کنم، میخواهم چند خطی دربارهی نقش منتقد و رویکرد نقادانه نسبت به سینما بنویسم. در طول تماشای این فیلم، پرسیدم که رویکرد مناسب نسبت به یک فیلم چگونه است؟ چطور باید یک فیلم را تماشا و ارزیابی کرد؟ این سوال به یکباره برایم پیش آمد، چون این فیلم بیش از حد مضامین اجتماعی را تاریک نشان میداد و در آن ذرهای احساس مثبت پیدا نمیشد. پرسیدم آیا واقعاً واقعیت این شکلی بوده؟ آیا یک فیلم تاریخی باید صرفاً به واقعیت وفادار باشد؟ اصلاً چنین چیزی وجود دارد؟ یک واقعیت مشخص و بدون برداشت شخصی؟ نهایتاً دانستم که چنین چیزی وجود ندارد و دیدگاههای افراد بنا به پیشزمینه و تجاربی که دارند متفاوت است. پس هر اثر هنری، مثل یک فیلم، یک جلوه و بازتابی از جهانبینیهای گوناگون میباشد. منتقد آن چشمیست که باید بدون پیشداوری با این جلوه اخت بگیرد؛ به عبارت دیگر مهم نیست که این فیلم به واقعیت وفادار است یا خیر، مهم جلوهی کلی آن و ارتباط درونی با اثر است.
با این مقدمه به سراغ فیلم میروم. فیلمی دربارهی جرائم سازماندهی شدهی دینی در شهر کوچکی در ایرلند؛ جرائمی که برای بیش از شش دهه دامنگیر زنان و دختران شده بود. بیش از ۵۶ هزار نفر در ایرلند، به گناه «از دست دادن معصومیت» برای توبه و پشیمانی، توسط کلیسا رختشوییهای مگدالین به کار گرفته میشدند. فیلم Small Things Like These تنها گوشهای از این اتفاقات را به تصویر میکشد. سیر جریاناتی که از چشم بیل فورلانگ روایت میشود. در ادامه با ویجیاتو همراه باشید تا این فیلم را مورد بررسی قرار بدهیم.
در برابر زندگی، در برابر خاطرات
بیل فرلانگ را در تقاطعی مییابیم بین خاطراتش و زندگی کنونیاش
بیل فرلانگ، شخصیت اصلی فیلم را در یک تنش درونی پیدا میکنیم. تنشی که در تمام فیلم جریان دارد و با بازی کیلین مورفی به خوبی در حرکات و رفتار این شخصیت نمایان است. او مرد خانواده است؛ خانوادهای متشکل از پنج دختر. تنش درونی او دقیقاً در اهمیت دادن به دخترانش خلاصه میشود. بیل صبح تا غروب در شرکت زغالسنگ کار میکند و وظیفهی کنترل یکی از کارگاهها را برعهده دارد. با وانت زغال سنگهایی که مورد نیاز صومعهی شهر نیو راس است را به مقصد میرساند؛ صومعهای که در آن خواهران راهب مشغول به زندگی و کار هستند. تنها چند اتفاق کوچک کافیست تا بیل را در تقاطعی بین خاطراتش و زندگی کنونیاش قرار بدهد؛ تقاطعی تنشزا که روان او را به چالش میکشد.
روایت تصویری و سینمایی باعث شده که این فیلم از منبع اقتباس خود متفاوت باشد و از تکنیکهایی چون مونتاژ و تصویرپردازی بهره ببرد تا پیام خود را منتقل کند. به همین دلیل گاهی نیاز است که با دقت گذر تصاویر و شاتها را نظاره کنیم تا ببینیم هر کدام به شات قبلی یا بعدی چه ارتباطی دارند. خصوصاً زمانی که بیل خاطرات خودش را مرور میکند. او با دیدن اتفاقات داخل صومعه و وضعیت دخترانی که به علل مختلف در آنجا تائب هستند، خودش را در برابر چالشی مییابد؛ اگر دخترهای خودم جای آن دختر در آن وضعیت بودند چه میشد؟ همین پرسش بیل را وارد یک پروسهی ذهنی و درونی عمیق میکند.
دیدن این وضعیت باعث میشود که شخصیت اصلی داستان با رجوع به خاطراتش، ترامای دوران کودکی خود را بکاود. پسر کوچکی که هیچگاه پدر واقعی خودش را نشناخت، مجبور بود مرگ مادرش را در برابر پیش چشمانش ببیند و هیچگاه بابانوئل آنچه که میخواست را برایش فراهم نکرد. با این حال، بیل مردیست که برای روزهای سخت ساخته شده؛ او مثل هر انسان بالغی از گذشتهی خود گلهای ندارد. اتفاقاً این خاطرات باعث میشود که یادش بیاید در برابر سختیِ زندگی محبت دیدن به چه معناست؛ محبتی که او از سوی خانم ویلسون و پسرش ند دریافت کرده بود. او در یک کلام، انسانیست که با وجود درد و رنج کشیدن و با وجود حضور در شرایط سخت، یادش نمیرود که فداکاری و کمککردن چه معنایی دارد.
این خاطرات باعث میشود که بیل در مقابله با دنیای بیرحم پیرامونش قلبی رئوف داشته باشد. زندگی او به وضوح سخت است و فیلم از به نمایش کشیدن این مصائب واهمهای ندارد؛ مخارج به سختی درمیآیند، بیل در خانهی کوچکی زندگی میکند که اصلاً برای رشد پنج دخترش مناسب نیست، هر روز باید با جامعهای روبرو شود که خفقان در آن بیداد میکند و به زنان ظلم میشود و نتیجتاً او را به یاد خانوادهاش میاندازد، هر روز کاری طاقت فرسا باید انجام بدهد و… . در یک کلام در محوریت کلی فیلم بیل را در برابر سختیهای زندگی و هجوم خاطرات تلخ میبینیم.
یک دنیای دیکنزی
فضاسازی فیلم بیش از هر چیز ما را به یاد کتابهای چارلز دیکنز میاندازد
صبح زود در هوای ابری و گرفتهی شهر کوچک نیو راس در ایرلند، ناقوسها به صدا در میآیند. شاتهایی از صومعهی اصلی شهر بر روی صفحه میآید. در یک ساعت و نیم آینده که با این فیلم همراه میشویم، این شاتها معنایی متفاوت پیدا میکنند. آن روی تاریک کلیسا را مشاهده خواهیم کرد؛ رویی که از زنان بهرهکشی میکد، بردهپروری میکند و آنها را از داشتن یک زندگی خوب محروم میسازد. مسائل اجتماعی یکی پس از دیگری در سکانسهای فیلم نشان داده میشوند.
دنیایی دیکنزی به تصویر کشیده شده؛ اگر با ادبیات آشنایی داشته باشید خواهید دانست که چارلز دیکنز را به خاطر آثار واقعگرایانهای که به مسائل اجتماعی میپردازد، میشناسیم. فیلم Small Things Like These در همین راستا حرکت میکند و بیش از هر چیز دربارهی وضعیت زنان، وضعیت کلیسا و سختیهای اجتماعیست. همانند آثار بزرگ دیکنز، کریسمس نزدیک میشود، مرکز توجه کوچههای سرد و تاریکی هستند که در آنها بیعدالتی غوغا میکند، کارگرانی که در معادن زغال سنگ به ستوه رسیدهاند، خانههای چرک گرفته، شخصیت اصلی که در حال تقلاست، زنانی که در رختشوییهایی مگدالین عذاب میبینند؛ واقعگرایی تیز و برنده مشخصاً الهام گرفته از دیکنز است. حتی در طول فیلم به کتاب دیوید کاپرفیلد هم اشاراتی میشود؛ همچنین داستان در بحبوحهی روزهای کریسمس رخ میدهد و این ما را یاد داستان سرود کریسمس به قلم این نویسنده میاندازد که جنبههای اجتماعی مشابهی را دنبال میکرد.
در چنین جامعهی سردی کریسمس میرسد، کودکان آرزوهای خود را بر روی برگه برای بابانوئل مینویسند. آیا امسال این خواستهها برآورده میشوند؟ آیا این شخصیته افسانهای ذرهای کمک حال خانههای تاریک و غمزده خواهد بود؟ جواب، خاکستر شدن این نامهها بر روی آتش شومینه است. یک سرود تلخ برای کریسمس سروده میشود؛ سرودی تلخ که در آن خواستهها و آرزوهای کودکانه جایی ندارند. سرودی که در آن بیل فورلانگ مجبور است با واقعیات سرد زندگی دست و پنجه نرم کند.
قربانیهای جامعهی بیرحم زنستیز
سارا یک اسم رمز است برای هر کسی که قربانی عقاید زن-ستیزانهی کلیسا شد
فیلم Small Things Like These بیش از هر چیز دربارهی سواستفاده از زنان است. سکانسهایی وجود دارد که بیل میبایست کمک حال زنانی باشد که توسط صومعهی مرکزی شهر نیو راس مورد سواستفاده قرار میگیرند؛ به خوبی از آنها محافظت نمیشود و سپس یا به شکل بدی تلف میشوند یا تحت فشار روانی شدیدی قرار میگیرند. این فیلم در نشان دادن واقعیت پنهانکاری نمیکند و ذات موسسهای به نام کلیسا و دین را مورد هدف خود قرار داده است؛ در سراسر ایرلند طی قرن بیستم، کلیساها این اجازه را داشتند که دختران را به گناه باختن معصومیت به شکلی طاقتفرسا به کار بگیرند؛ این یکی از فجایع رخ داده در قرن قبل علیه زنان ایرلندی بود.
تنها زمان حال نیست که در آن زنان رنجدیده را مشاهده میکنیم. وقتی که به تماشای خاطرات بیل مشغول میشویم، مادرش را به عنوان یک دختر کارگر در خانوادهی اشرافی ویلسون میبینیم. اما تفاوت در اینجاست که ستینگ متفاوت باعث میشود که سارا فورلانگ زندگی بهتری داشته باشد؛ او معشوقهی ند ویلسون است، پسرش را در وضعیتی مناسب بزرگ میکند و با احترام نسبت به او برخورد میشود. هرچند نمیتوان انکار کرد که یک فرزند نامشروع به دنیا میآورد، هرگز با ند ازدواج نمیکند و خیلی زود به دلیل بیماری تلف میشود. وضعیت متفاوت آریستوکراسی و کلیسا، رنجهای متفاوتی برای ساراها ایجاد میکند!
سارا یک اسم رمز است! دختری که بیل فورلانگ در اتاقهای زغال سنگ صومعه پیدا میکند هم سارا نام دارد. او با نجات دادن این دختر، رحم و رئوفت قلبی که در کودکی بخاطر اعمال خانم ویلسون نسبت به خودش و مادرش دیده بود را جبران میکند. وضعیت تقریباً مشابه است؛ دو دختر هاملهی جوان با نامهای سارا توسط افرادی نجیب نجات داده میشوند تا توسط دستان بیرحم کلیسا مورد ستم قرار نگیرند.
با وجود قلب رئوف و مهربانش، کاری از دست بیل ساخته نیست.
بیل فرلانگ با وجود دیدن این وضعیت سخت، میبایست کار خودش را بکند، پولش را بگیرد و دهنش را زیپ بکشد. او در مناسبات قدرت جایگاهی نازل دارد و توان روبرو شدن با این نابرابری را ندارد؛ چون یک حرکت خطا ممکن است سرنوشت دختران خودش را به سرنوشت سارا تبدیل کند. دختران او تحت آموزش صومعه هستند و بیل راه دیگری برای سوادآموزی و رشد آنها نمیبیند. با وجود اینکه، هر روز به بدبختیهای حاصل از مرکزیت قدرت کلیسا برمیخورد، باز هم باید با مراعات پیش برود تا مبادا وضعیت از این بدتر شود.
سکانسهایی وجود دارد که انگار مستقیماً برای نشان دادن حالات درونی بیل ترتیب داده شدهاند. او در جدیت و سردی روزهای کریسمس غرق در تفکر است؛ پشت فرمان و هنگام کار به ساختن یک زندگی خوب برای خانوادهاش فکر میکند. شبها در خانه خواب ندارد، گاه وقتی که همه خواباند روی صندلی مینشیند و از پنجره بیرون را مینگرد. دیدن بیل فرلانگ و حالات درونی او از جذابیتهای فیلم به شمار میرود. او به عنوان یک مرد وظیفهشناس در دنیایی که علیه زنان است، میبایست گلیم خودش را از آب بیرون بکشد.
جمعبندی
فیلم Small Things Like These گاهی اوقات زیاد از حد تاریک میشود؛ تا حدی که آدم از خودش میپرسد که آیا فیلم اغراق نمیکند؟ اما زمانی که میفهمیم همهچیز بازتاب روحیات شخصیت اصلی آن یعنی بیل فورلانگ است، این تاریکی قابل توجیه میشود. اتمسفر سرد و سنگین فیلم با حالات روحی مردی همراه شده که باید بازتاب گذشتهی پیچیدهی خود را در آینهی زمان کنونی ببیند. گاهی اوقات وسواسی که در ترتیب دادن سکانسهای فیلم بکار رفته، باعث حیرت میشود. اگر دوست دارید یک سرود تلخ را برای شب کریسمس، با تصویرسازیهای دیکنزی بشنوید که از رنج و درد آدمیان، به خصوص زنان میگوید، این فیلم را از دست ندهید.
85
امتیاز ویجیاتو
اگر دوست دارید یک سرود تلخ را برای شب کریسمس، با تصویرسازیهای دیکنزی بشنوید که از رنج و درد آدمیان، به خصوص زنان میگوید، این فیلم را از دست ندهید.