نگاهی فرهنگی و تاریخی به نقش معاون اول رئیس جمهوری در ایران
با شروع کارِ کارگروههای تعیین وزرا و معاونان دولت مسعود پزشکیان، گمانهزنیها درباره سمت معاون اولی هم بیشتر شده است. اما معاون اولی چه اهمیتی دارد که اینقدر درباره آن صحبت و لابی میشود؟ آیا این نقش اصلاً اهمیتی دارد یا صرفاً سمتی نمادین است؟
اهمیت معاون اول رئیسجمهور پس از اتفاق ناگواری که برای رئیس دولت سیزدهم افتاد، بیشتر به چشم آمد. شخصی که بلافاصله اختیارات رییسجمهور به او محول و او مشغول انجام وظایف رئیسجمهور شد.
پس از هر انتخاباتی نیز بحث انتخاب معاون اول، نخستین موضوعی است که مطرح میشود؛ لابیگری و زدوخورد میان رقبا آغاز میشود تا فاتح بالاترین مقام اجرایی کشور پس از رئیسجمهور نام خود را بر در دفتر معاونت بکوبد.
نگاهی به قانون اساسی
معاون اول دقیقا چهکاره دولت است؟ میتواند همه کاره یا هیچ کاره باشد. تا ۱۰ سال پس از تصویب قانون اساسی نظام جمهوری اسلامی ایران اصلاً معاون اولی در کار نبود و پس از اصلاحات و تصویب متمم قانون اساسی در سال ۱۳۶۸ این نقش به سیاست ایران اضافه شد.
اصلاح شده اصل ۱۲۴ قانون اساسی به این صورت نوشته شد: «رئیسجمهور میتواند برای انجام وظایف قانونی خود معاونانی داشته باشد. معاون اول رئیسجمهور با موافقت وی اداره هیأت وزیران و مسئولیت هماهنگی سایر معاونتها را به عهده خواهد داشت.»
این اصل جایگزین یک اصل مهم در قانون اساسی سال ۵۸ شده بود: «رئیسجمهور فردی را برای نخستوزیری نامزد میکند و پس از کسب رای تمایل از مجلس شورای ملی حکم نخستوزیری برای او صادر مینماید.»
در همین کمتر از ۱۰۰ کلمه مشخص است که چه تغییرات اساسی در قانون در سال ۱۳۶۸ ایجاد شد تا پست معاون اولی زاده شود.
نخست، سوای محتوای قانون یک نامگذاری جدی تغییر کرده است: مجلس شورای ملی، نامی که از زمان مشروطه بر پارلمان ایران گذاشتند در این سال به مجلس شورای اسلامی تغییر یافت.
دوم کلمهای در اصل ۱۲۴ نخستین قانون اساسی وجود دارد که اکنون فقط یکی از مصادیق آن از زمان مشروطه در قید حیات است؛ نخستوزیری، عنوانی که برای آخرین بار در تاریخ به میرحسین موسوی رسید.
سوم نقش رئیسجمهور است که از اساس تغییر یافته است؛ شاید تغییر نقش رئیسجمهور در این اصل مشهود باشد اما اساسی بودن آن نه. رئیسجمهور در نظامی پارلمانی در امور مربوط به اجرا نقش فرعی داشت و مطابق قانون اصلیترین وظایف آن هماهنگی قوا و اداره روابط خارجی را برعهده داشت و صرفا معرفی نخستوزیر به پارلمان برعهده او بود.
در قانون اساسی کنونی رئیسجمهور همهکاره اجرای کشور است و معاون اول یکی از مهمترین نسبتهای سیاسی را با او را دارد.
از دو موردی که در اصل ۱۲۴ آمده است که در زمره وظایف رئیسجمهور است، یعنی اداره هیات وزیران و هماهنگی سایر معاونتها چندان چیز مشخصی نمیتوان دریافت که او دقیقا چه کاره است؛ همه کاره یا هیچ کاره؟
اما ناگهان یک اصل دیگر قانون اساسی، معاون اول را در وضعیتی استثنایی بدل به همهکاره میکند. اصل یکصد و سیویکم قانون اساسی میگوید:
در صورت فوت، عزل، استعفاء، غیبت یا بیماری بیش از دو ماه رئیس جمهور و یا در موردی که مدت ریاست جمهوری پایان یافته و رئیسجمهور جدید بر اثر موانعی هنوز انتخاب نشده و یا امور دیگری از این قبیل، معاون اول رئیسجمهور یا موافقت رهبری اختیارات و مسئولیتهای وی را بر عهده میگیرد و شورایی متشکل از رئیس مجلس و رئیس قوه قضائیه و معاون اول رئیس جمهور موظف است ترتیبی دهد که حداکثر ظرف مدت پنجاه روز رئیسجمهور جدید انتخاب شود.
در صورت فوت معاون اول و یا امور دیگری که مانع انجام وظایف وی گردد و نیز در صورتی که رئیس جمهور معاون اول نداشته باشد مقام رهبری فرد دیگری را به جای او منصوب میکند.
اصل سابق (اصل ۱۳۱) به این صورت بود که در صورت فوت، کنارگیری یا بیماری بیش از دو ماه و عزل رئیسجمهور، یا موجبات دیگری از این گونه، شورای موقت ریاست جمهوری موظف است ترتیبی دهد که حداکر ظرف پنجاه روز رئیس جمهور جدید انتخاب شود و در این مدت وظایف و اختیارات ریاست جمهوری را جز در امر همهپرسی برعهده دارد.
معاون اول؛ نگاهی به تاریخ
بعد از بازنگری در قانون اساسی، نقش معاون اول در کابینه وارد شد. رؤسای جمهوری اغلب با معاون اولها تقسیم کار کردهاند و از این جهت، معاون اول همان نقش را داشته که معاون اول در آمریکا دارد یعنی همراهی که کمبودهای نامزد ریاستجمهوری را برطرف میکند.
اگر رئیسجمهوری جوان است (مانند اوباما) معاون اولش از میان افراد باتجربه انتخاب خواهد شد (مثل بایدن) یا اگر بیتجربه است (مانند ترامپ) کسی انتخاب میشود که روابط خوبی با گروههای سیاسی داشته باشد (مانند پنس).
در ایران اما این تقسیم کار به بوروکراسی برمیگردد.
حسن حبیبی، نمونه اعلای معاون اولی در ایران است. در کنار یک رئیسجمهور سیاسی که سودای تنظیم روابط گروههای سیاسی را داشت، حبیبی مسایل بوروکراتیک دولت را هماهنگ میکرد. همو در دولت اول خاتمی، کمبودهای رئیسجمهوری را پر کرد که به مسایل دولت اشراف کامل نداشت.
پرویز داوودی برای احمدینژاد همین نقش را داشت. فارغالتحصیل دانشگاه ایالتی ایووا در زمینه اقتصاد تحصیل کرده بود و گویا قرار بود عدم شناخت احمدینژاد در حوزه اقتصاد را جبران کند. کاری که محمد مخبر برای ابراهیم رئیسی میکرد. سابقه اجرایی او در نهادهای حاکمیتی بوروکراتیک (از جمله ستاد اجرایی امام) ضعف ابراهیم رئیسی را جبران میکرد که در قوه قضائیه رشد کرده بود و تجربه مدیریت در دولت را نداشت.
رابطه اسحاق جهانگیری و حسن روحانی تقریبا مشابه بود. در حالی که حسن روحانی بیشتر روی سیاست خارجی متمرکز بود، جهانگیری مسئول هماهنگکننده وزارتخانهها و نهادهای اقتصادی بود.
در میان معاونان اول دو مورد استثنایی داریم. اول اسفندیار رحیممشایی است. او بیشتر ذیل طرح پوتین-مدودوف برای معاون اولی انتخاب شد تا بعد از احمدینژاد بر کرسی ریاستجمهوری بشیند؛ طرحی که در عرض چند روز ناکام ماند.
مورد دیگر غلامحسین کرباسچی است. او هیچوقت معاون اول نشد اما تنها فردی است که رسما در یک کمپین انتخاباتی در کنار مهدی کروبی و به سبک آمریکایی حاضر شد.
خبرهای غیررسمی حکایت از آن دارند که معاون اول پزشکیان هم کسی خواهد بود که بتواند میان وزارتخانههای اقتصادی و نهادهای بوروکراتیک هماهنگی را برقرار کند.